استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
در قسمت قبل فهمیدید که من پشت در سفارت هلند هم موندم و یه ویزای شینگن چیه آخه؟! همونم نخورد تو پاسپورت بنده!
باور بفرمائید بارها به این نتیجه رسیدم که برم به قبیلههای سرخپوستی بپیوندم و اسم خودم رو بذارم پشت در سفارت مانده یا همون در راه ماندهی بیسفارت . البته از اون جائی که برای پیوستن به قبیلههای سرخپوستی هم اول باید برم سفارت و بعدش ویزا بگیرم و هزار و یک داستان داره، کلا بی خیال شدم و فعلا به همین اسمی که دارم رضایت دادم!
خاطرات یک در راه مانده- قسمت سوم
ویزای تحصیلی کانادا
بعد از این که تلاشم برای گرفتن یک ویزای مسافرتی ساده، به بنبست رسید، تصمیم گرفتم مجددا برگردم به زندگی عادی در مام وطن که متاسفانه با یکی از دوستام توی کانادا صحبت کردم و بهم گفت خجالت نمیکشی داری عمرت رو هدر میدی و یه ویزای تحصیلی نمیگیری پاشی بیای کانادا؟! البته دوست عزیزم کلمات غیرقابل چاپ دیگهای رو هم گفت که مختصر و مفیدش میشه این که پاشو جمع کن خودتو و ایمیل زدن رو شروع کن.
یه اخلاق خیلی بدی که من دارم اینه که خیلی مهربونم! نه… اون برای یه جای دیگه بود! منظورم اینه که من خیلی لجبازم و تحت تاثیر حرف هیچکس قرار نمیگیرم. به خاطر همین بعد از اینکه با این دوستم صحبت کردم، سریع نشستم پای لپتاپ و شروع کردم دونه دونه دانشگاههای کانادا رو شخم زدن و استاد پیدا کردن.
دردسرتون ندم! کلا استادی توی کانادا نیست که عضو هیات علمی دانشکدهی شیمی یا مهندسی شیمی دانشگاه باشه و ایمیلی از من دریافت نکرده باشه. عین آمار، به تک تک استادای کانادایی برای ادامه تحصیل در کانادا ایمیل زدم و جوابهای متنوعی گرفتم که بهم یاد داد چطور میشه به سیصدهزار و هشتصد و هشتاد و پنج روش به یه نفر جواب منفی داد!
وسط همین ایمیل زدنا بود که فهمیدم باید امتحان تافل و جی آر ای بدم و شروع کردم به زبان خوندن و تلاش برای خلق یک امتحان رویایی و یک نمره زبان دراماتیک؛ که البته انقدر استرس داشتم سر جلسههای امتحان که بهتره اصلا وارد مبحث نمره نشیم و مهم اینه که آدم یاد بگیره و کلا حال دلتون چطوره عزیزان دل؟!
مقصد: آمریکا
نمرات درخشانم در امتحانات تافل و جی آر ای، مزید بر علت این شد که هیچ دانشگاهی (مطلقا هیچ دانشگاهی) توی کانادا تحویلم نگیره و خیلی خلاصه و در لفافه بخوام بگم، موفق نشدم مخ هیچ استادی رو بزنم و یه پذیرش حداقلی برای خودم دست و پا کنم.
در همین گیر و دار بودم که یهو یه اتفاق هیجانانگیز افتاد که کل دنیا رو تحت تاثیر خودش قرار داد و اونم رئیسجمهور شدن آقای دونالد ترامپ بود که باعث شد حواس من بره سمت آمریکا و به عنوان یک دیوانهی عاشق مسیرهای سخت، برم سراغ پذیرش گرفتن از دانشگاههای آمریکا.
مجددا شروع کردم به ایمیل زدن و از همین تریبون رسما اعلام میکنم که دم تمام اساتید آمریکایی گرم. چون به هرکدوم که ایمیل زدم بهم جواب مثبت دادن و گفتن اپلای کن، بقیهش با ما.
عمه خانم را دریاب: ترامپ کاباره چی
این بود که بنده مثل یک انسان سوپرلاکچری که بین انتخابهای عالی و بسیار عالی مونده، یکی از دانشگاههایی که خیلی دوست داشتم و رشتهای که خیلی بیشتر دوستش داشتم رو انتخاب کردم و تصمیم گرفتم برای مقطع دکترا اپلای کنم.
اما…. اما این تازه اول ماجرا بود… و ادامهی این داستان رو در قسمت بعد براتون تعریف میکنم.
ادامه دارد.