یکی از عادات ناپسند ما ایرانی ها، که در ادبیات فارسی هم نمود چشم گیری دارد، قضاوت کردن انسان ها و در پی آن، تلاش برای پند دادن شان و به بیانی روشن تر سرک کشیدن و در معنای رساتر، فضولی کردن در کارهای آدم ها است. ناپسند تر از همه وقتی است، که شخص پنددهنده خودش هم آن کار را انجام دهد و بازداشتن دیگران از آن کار، به دلایل مختلفی از جمله: خودنمایی، تظاهر، تکبر یا نهادینه شدن تعلیمات مذهبی و اخلاقی و … باشد.


این نوشتار را با صدای محمد مفتاحی گوش کنید:


یکی از مهم ترین شعرها را در این زمینه مولانا سروده است،

حکایت موسی و شبان، که همه خوانده اید و در آن، شبان ساده دل با الفاظی پیش پاافتاده و صمیمانه، تلاش دارد با خدای خود ارتباط برقرار کند؛ اما موسی در نقش پیامبر خدا، از آداب و رسوم و ترتیب و مراتب سخن گفتن با حق می گوید و دل شبان بی سواد و ساده را می شکند.

مولانا با هوشمندی، خدا را وارد ماجرا می کند. و البته از آوردن گفت و گوی بین خدا و موسی چند هدف مهم دارد. در میان هدف های او، این که نیت مهم است و ترتیب و مراتب کارها مهم نیست، نشان دهنده ی انعطاف و تغییر ذایقه ی آن عالم بزرگوار است؛ اما هدفی که من از این حکایت دریافت می کنم رها کردن مردم از امر و نهی ها و دوری از سرک کشیدن در کار یک دیگر است.

همان طور که گفتم نمونه های این اندیشه و رویارویی با زاهد و عابد و فقیه و … در ادبیات ما، بسامد بالایی دارد. در مواقع برخورد با ناصح یا واعظ و زاهد و عابد و غیره، البته رفتار شاعران و نویسندگان، در ادوار مختلف، متفاوت بوده است.

گاهی به نگاه طنزآمیز عبید زاکانی گره می خورد و رساله هایی پدید می آید، که دربردارنده ی احساسی متناقض نما هستند. دریافت احساس شیرینی از گفتار و اعتراض هوشمندانه ی شاعر و احساس تلخ زیر ذره بین بودن و مسخرگی امر سرک کشیدن در خصوصی ترین جنبه های زندگی انسان. شاعران در این موارد گاهی اعتراض های مستقیم و نقشی افشاگرانه هم داشته اند:

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند

یا گاهی به مناظره و گفتاری رودررو با آنان پرداخته اند. برای نمونه حضرت حافظ می فرماید:

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

حافظ در جای دیگر هم با همین موضوع می فرماید:

ناصح به طعنه گفت برو ترک عشق کن
محتاج جنگ نیست برادر نمی کنم

یا به بیان دیگری که استاد شجریان در آواز خود خوانده اند:

شیخم به طعنه گفت حرام است می مخور
گفتم به چشم، گوش به هر خر نمی کنم


این مقدمه ی کوتاه، درآمدی است بر آن چه شعر اجتماعی اش می نامند و این گفتار هم چنان ادامه دارد