استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
از شعرای معروف عصر مشروطه می توان به شاهزاده ایرج میرزا، جلال الممالک اشاره کرد. او از نوادگان فتحعلی شاه قاجار بود و در ۱۲۵۳ هجری شمسی در تبریز به دنیا آمد. پدرش غلامحسین میرزا و جدش ملک ایرج نیز شاعر بودند. او فارسی و عربی و فرانسه را در تبریز آموخت و همکلاس پسر امیر نظام حسنعلی خان گروسی بود. در شانزده سالگی ازدواج کرد و تنها ۱۹ سال داشت که همسر و پدرش را از دست داد و برای اداره ی امور خانواده به خدمت دربار درآمد و از طرف ولیعهد مظفرالدین میرزا سرودن قصیده های سلام و اعیاد به او واگذار گردید.
از ریاست اتاق تجارت تا ریاست گمرک
او مشاغل زیادی را برعهده داشت از ریاست اتاق تجارت تا ریاست گمرک سنندج. در آن دوره اداره ی گمرک در دست بلژیکی ها بود و ایرج پس از اختلاف با یکی از مامورین بلژیکی، از کار گمرک کناره گرفت و به تهران آمد. دوره ی ورود او به تهران مقارن شد با سال های پرشور منتهی به انقلاب مشروطه. البته ایرج از همان ابتدای جوانی، شعر می گفت. به قول کامیار عبدی:
ایرج میرزا کم گوی و گزیده گوی بود و شعرش روان بودن و سلامتی شعر سعدی را به یادها می آورد.
ایرج میرزا مورد احترام مردم بود و با زندگی مردم آشنایی داشت و به همین خاطر مرگش توده ی مردم را در اندوه فرو برد. راز موفقیت اشعار او همانند سید اشرف الدین گیلانی در زبان ساده و قابل فهم برای همگان بود. اشعار او اعتراضی بود به اوضاع جامعه و مسایلی چون تزویر، دروغ، بیچارگی مردم، خرافات و تعصبات مذهبی. او در مثنوی انقلاب ادبی در جایی که از داستان مهاجرت صحبت می کند، خود را جزو گروه مهاجران می داند:
لیک از آن ترس که محصور شوند / بود لازم که ز ری دور شوند
لاجرم روی نهادند به قم / یک یک و ده ده و صد صد مردم
من هم از جمله ایشان بودم/ جز آن جمع پریشان بودم
من هم از درد وطن با رفقا/ می روم لیک ندانم به کجا…
خودکشی پسر ایرج میرزا
متاسفانه در همین سال (۱۲۹۵ه.ش) پسر ایرج میرزا، جعفر قلی میرزا با اسلحه ی کمری خودش به علت نامعلومی خودکشی می کند و زندگی شاعر را تلخ می نماید. ایرج سپس به خراسان می رود و به پیشکاری اداره ی مالیه و سپس رئیس آنجا گماشته می شود. مدت اقامت او در خراسان که ۵ سال طول کشید، بهترین دوران ادبی اوست و همین دوران است که اشعار ساده و اعتراضی او، وی را شاعر بزرگ ملی می سازد. در این دوره با شاعرانی چون عارف قزوینی، بهار، میرزاده ی عشقی آشنا شد.
داستان قدردانی بانوان از ایرج میرزا
او سپس به تهران آمد و در تهران با استقبال گرم شعرا، مردم عادی و به ویژه بانوان روبرو گردید. بانوان به واسطه ی اشعاری که ایرج میرزا درباره ی رفع حجاب و لزوم آزادی زنان سروده بود، به دیدار وی رفتند و گلدان، قوطی سیگار نقره و قطعه شعری تقدیمش کردند.
برای قدردانی از بانوان و در صدر آنان نمایندگان مدارس دخترانه که خانم دره المعالی و خانم ندیم الملک بودند ، ایرج قطعه ی زیر را سرود:
آمد مرا دو هدیه چو دو قرص مهر و ماه / با نامه یی دو چون دو طبق گوهر ثمین
از هیأت شریفه نسوان ری که باد / بر هیأت آفرین و بر این هیأت آفرین
یک نامه بود حاوی اشعار دل پسند / یک نامه نیز حاوی افکار دل نشین
وان هر دو هدیه قوطی و گلدان نقره یی / چون سینه فرشته و چون نای حور عین…
این مهر از دو مدرسه بر من طلوع کرد / تحت مدیری دو زن عاقل متین
آن را لقب به نامه ندیم الملوک ثبت / وین دره المعالی بنوشته بر نگین
هر دو زنان کامله با کمال و فهم / پرورده شهور و بر آورده سنین
تا بر درند پرده جهل از رخ بنات / بیرون نموده دست شهامت ز آستین
تأسیس چند باب مدارس نموده اند / بی خواهش اعانه و بی منت معین…
مخالفت با حجاب اجباری
در مورد رفع حجاب و آزادی زنان نیز قطعه ای سرود که به بخش هایی از آن اشاره می شود:
نقاب دارد و دل را به جلوه آب کند/ نعوذباللّه اگر جلوه بی نقاب کند
فقیه شهر به رفعِ حجاب مایل نیست/ چرا که هر چه کند حیله در حجاب کند
چو نیست ظاهرِ قرآن به وِفقِ خواهشِ او/ رود به باطن و تفسیرِ ناصواب کند…
به غیرِ ملت ایران کدام جانور است / که جفت خود را نادیده انتخاب کند ؟
نقاب بر رخ زن سدِّ بابِ معرفت است / کجاست دستِ حقیقت که فتحِ باب کند…
ز من مترس که خانم تُرا خطاب کنم / ازو بترس که همشیره ات خطاب کند…
تو نیز پردۀ عصمت بپوش و رخ بفُروز…
شعری در مدح مقام مادر
ایرج در مورد مقام مادر هم اشعار زیادی دارد که شاید بتوان به مشهورترین آن که در کتب درسی هم آمده اشاره کرد:
گویند مرا چو زاد مادر / پستان به دهن گرفتن آموخت
شبها بر گاهواره من / بیدار نشست و خفتن آموخت
دستم بگرفت و پا به پا برد / تا شیوه راه رفتن آموخت
یک حرف و دو حرف بر زبانم / الفاظ نهاد و گفتن آموخت
لبخند نهاد بر لب من / بر غنچه گل شکفتن آموخت
پس هستن من ز هستن اوست / تا هستم و هست دارمش دوست…
داستان علی مرادن خان چه بود؟
یکی دیگر از اشعاری که برای کودکان دهه ی پنجاه و شصت، خاطره انگیز است ،داستان علی مردان خان است.
داشت عباس قلی خان پسری ،پسر بی ادب و بی هنری / اسم او بود علی مردان خان، کُلفت خانه زِ دَستش به اَمان
پشت کالسکه یِ مردم می جَست، دل کالسکه نشین را می خَست /هر سَحرگه دم در بر لب جو ، بود چون کرم به گِل رفته فرو
بسکه بود آن پسره خیره و بد، همه از او بَدشان می آمد / هر چه می گفت لَله لَج می کرد، دَهَنَش را به لله کَج می کرد
هر کجا لانه ی گنجشکی بود، بچه گنجشک درآوردی زود / هر چه می دادند می گفت کَمَست، مادرش مات که این چه شکمست
نه پدر راضی از او نه مادر، نه معلم نه لله نه نوکر / ای پسر جان من این قصه بخوان، تو مشو مثل علی مردان خان
انسانی تنگدست ولی صادق پیشه
ایرج میرزا با آن که بسیاری از مشاغل دولتی و دیوانی را امتحان کرده بود، تا آخر عمر نتوانست شغل خوبی به دست آورد و محرومیت های مادیش در اشعارش پیداست، هر چند که خود او تنگدستیش را نشانه ی صادقانه کار کردنش می دانست و به بی نیازیش افتخار می کرد:
یاد ایام جوانی جگرم خون می کرد / خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد
این شاعر آزادی خواه و مردمی سرانجام در ۱۳۰۴ هجری شمسی بر اثر سکته ی قلبی چشم از جهان فرو بست و در گورستان ظهیرالدوله به خاک سپرده شد. بر روی سنگ مزارش شعری از خودش حک شده است:
ای نکویان که در این دنیایید/ یا از این بعد به دنیا آیید
این که خفتست در این خاک منم / ایرجم ایرج شیرین سخنم
مدفن عشق جهان است این جا/ یک جهان عشق نهان است این جا…
از ایرج میرزا حدود چهار هزار بیت به یادگار مانده که در دیوان اشعار، عارفنامه و زهره و منوچهر به چاپ رسیده است. روحش شاد و یادش گرامی.