ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

قسمت شصت و هفتم

بعد از تخلیه کامل لنج از مهاجران کار تخلیه حشیش ها و نقرهها و انتقال آنها به انبار سپه آغاز شد. هنگام تخلیه محمولات سپه رو به فیتز کرد و گفت:

«تنها چیزی که شیخ راشد به هیچوجه اجازه ورود آنرا به دوبی نمیدهد مواد افیونی است. ولی خوشبختانه شیخ حمد حاکم عجمان به خاطر نیاز شدیدی که به پول دارد نسبت به این جور چیزها حساسیتی از خود نشان نمیدهد

«حشیش ها را چه گونه در بازار آب میکنی؟»

«خیلی آسان و سریع. تا فردا شب همه حشیشها به مقصد نهایی حمل خواهد شد. با یک تماس تلفنی با بیروت هواپیمایی برای حمل حشیشها به اینجا خواهد آمد. در نزدیک ساحل یک باند فرود موقتی برای فرود هواپیماهای کوچک ایجاد شده که در چنین مواقعی مورد استفاده قرار می گیرد. آنها پول حشیشها را نقدا و در همین جا می پردازند و حشیشها را به هر مقدار که باشد با خود می برند

خورشید داشت کم کم از پشت بلندیهای مشرف بر خلیج خود را نمایان می ساخت که کار انبار کردن محموله نقره و حشیشها به پایان رسید. فیتز می خواست از سپه تقاضا کند که بقیه راه را تا دوبی به جای لنج با اتومبیل طی کند که در همان لحظه اتومبیلی جلوی پای آنها توقف کرد. ابراهیم مطروس دوست قدیمی فیتز از اتومبیل بیرون پرید و یکراست به سراغ فیتز و سپه رفت.

« دوستان عزیز خیرمقدم عرض می کنم. از اینکه شما را در اینجا میبینم بسیار خوشحالم چون باید خبر بسیار مهمی را به اطلاع شما برسانم. اینطور که پیداست خبر سفر دریایی پرماجرای شما به گوش ماموران دولت انگلیس در امارات رسیده است. نماینده عالی دولت انگلیس جک هر کراس را وادار ساخته تا به محض ورود لنج شما به خور دوبی آنرا مورد بازرسی قرار دهد و چنانچه اثری از اسلحه و مهمات در آن پیدا کند فیتزلود آمریکایی را بازداشت کند! آنها فیتز را مسئول اصلی هدف قرار گرفتن و نابودشدن ناوچه و قایق های گارد ساحلی هند میشناسند و گویا یک افسر ناوی انگلیس نیز در جریان آتش باری به روی ناوچه هندی کشته شده است

فتیز هیجان زده پرسید:

«تو اینهمه اطلاعات ذیقیمت را از کجا کسب کرده ای ؟»

«در کاخ حضرت شیخ راشد!»

فیتز با گرمی ابراهیم را در آغوش فشرد و گفت:

«تو بزرگترین خدمت را به من کردی

و سپه نیز متعاقبا از ابراهیم به خاطر نجات او از تله ای که برایش در دوبی تدارک دیده بودند تشکر کرد. ابراهیم با تعظیم غرائی تشکر فیتز و سپه را پاسخ گفت و در حالی که به سوی اتومبیل مرسدس بنز خود میرفت به آنها گفت که از خدمت به دوستانش افتخار می کند و افزود که شیخ راشد نیز برای آنها آرزوی توفیق کرده است. ابراهیم در عین حال به فیتز و سپه توصیه کرد که مراقب اوضاع باشند. با رفتن ابراهیم نیتز به ناگاه تصمیم به ملاقات با شیخ حمد گرفت و تصمیم خود را به سپه در میان گذاشت:

«فکر می کنم الان بهترین موقع برای ملاقات با شیخ حمد است.»

سپه نظر فیتز را تائید کرد:

«پیشنهاد بسیار خوبی است. ضمنا من یک لندرور برای رفتن تو به دوبی در اختیارت می گذارم و خودم هم با اتومبیل به دوبی خواهم رفت. به ناخدا عیسی هم دستور خواهم داد تا پیش از بردن لنج به دوبی کلیه سلاحها و مهمات آنرا برچیند و آثار آنراهم از میان بردارد. ولی من نمیدانم آیا تو میتوانی به تنهایی راهت را به سوی دوبی ادامه دهی؟»

«فیتز با احساس اطمینان به پرسش سپه پاسخ داد:

«بله، کاملا مطمئنم. تنها مشکل رسیدن به خور از طریق شارجه است. من بهتر است فعلا به دیدار شیخ حمد بروم و پس از آن برای کمک در جمع آوری سلاحهای موجود در کشتی باز خواهم گشت

بسیار خوبپس اگر برایت مقدور بود امشب به خانه من بیا تا با هم درباره حساب – کتابهایمان صحبت کنیم

فیتز دعوت سپه را پذیرفت و راهی ماموریت جدید خود شد. او در ساعت هفت و نیم صبح به اقامتگاه شیخ حمد رسید و از جانب منشی مخصوص شیخ مورد استقبال قرار گرفت. منشی شیخ حمد فیتز را به تالار مخصوص تشکیل جلسات عام هدایت کرد. شیخ حمد که بر روی مبلی در بالای تالار نشسته بود با دیدن فیتز هیچگونه علامتی حاکی از شگفت زدگی از خود بروز نداد. به اشاره شیخ حمد فیتز بر روی یکی از صندلیهای سمت چپ او و در کنار فرزند ارشدش شیخ صقر نشست.

راشد بن حمید النعیمی (راشد بن حمید النعیمی) سیاست‌مدار اهل امارات متحده عربی بود، که از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۸۱ بعنوان حاکم عجمان فعالیت می‌کرد

فیتز به دلایلی نامعلوم نسبت به فرزند شیخ حمد احساس نفرت می کرد و به همین سبب بسیار خوشحال بود از اینکه به جای شیخ صقر سرو کارش با شخص شیخ حمد افتاده است. فیتز پس از نوشیدن یک فنجان قهوه به رسم سنتی اعراب از شیخ حمد پرسید که آیا اسناد و مدارک مربوط به اعطاء امتیاز نفت را دریافت کرده است یا نه و شیخ حمد به فیتز پاسخ مثبت داد و متذکر شد که متن قرارداد را به اتفاق فرزندانش مطالعه کرده و آنرا برای بررسی بیشتر به وزیر دارائی خود سپرده شده است. فیتز با استفاده از فرصت پیشنهاد تازه ای را با شیخ حمد در میان گذاشت:

« من میخواستم پیشنهاد کنم در صورت موافقت حضرت شیخ در بخشی از ساحل جزیره ابوموسی یک پایانه صدور نفت ایجاد کنیم

 

پس از آن فیتز برای توجیه ادامه حضورش نزد شیخ مسائل دیگری را در رابطه با اکتشاف و استخراج نفت پیش کشید و هنگامی که متوجه شد شیخ حمد قصد پرداختن به امور جاری خود را دارد از جا برخاست و پس از خداحافظی با شیخ و دست دادن با شیخ صقر و یکایک اعراب حاضر در جلسه آنجا را ترک گفت.

در لنگرگاه عجمان فیتز سه تیرانداز سپه را چشم به راه خود یافت. محمد – جمعه و خلیل با استفاده از فرصت تخلیه شدن بارهای لنج چند ساعتی خوابیده بودند و کاملا سرحال به نظر میرسیدند. با آمدن فیتز کار پیاده کردن تیر بارها و مسلسلها و پایه های آنها از لنج آغاز شد و ظرف مدتی کمتر از سه ساعت به پایان رسید. به طوریکه تا ظهر هنگام دیگر کمترین نشانه ای از سلاحها و مهمات لنج به چشم نمی خورد. مردان سپه سلاحها و مهمات را در گوشه ای از انبار ساحلی مخفی کردند و فیتز با خیال آسوده آماده می شد تا از طریق جاده ساحلی با اتومبیل اهدایی سپه راه دوبی را در پیش بگیرد. از آنجا تا دوبی حدود شصت کیلومتر راه بود. فیتز قبل از حرکت به دیدار سپه رفت. سپه در بیرون انبار بر کار بارگیری کیسه های حاوی حشیش در یک کامیون نظارت می کرد. در همان حال هواپیمایی که قصد فرود آمدن داشت بر بالای سر آنها در حال چرخ زدن بود. فیتز نگاهی به آسمان انداخت. هواپیما از نوع دی سی۳ ساخت آمریکا بود و به راحتی میتوانست در باند فرود موقتی که برایش مهیا کرده بودند فرود آید. فیتز که از مشاهده سرعت عمل سپه دچار حیرت شده بود با لحنی تحسین آمیز گفت:

«تو هیچ فرصتی را برای به مقصد رساندن محموله هایت از دست نمیدهی!؟»

سپه سری به نشانه تایید گفته فیتز تکان داد و گفت:

«من باید هرچه زودتر از شر این محموله خلاص میشدم. خوشبختانه افراد ما در کویت هواپیمایی حاضر برای در اختیار داشتند که بلافاصله آنرا برای حمل حشیش ها به اینجا فرستادند|

فیتز که دیگر کاری در آنجا نداشت برای رفتن به دوبی از سپه خداحافظی کرد:

«به امید دیدار امشب با فردا… ضمنا میخواستم یاد آوری کنم که به هنگام عقد قرارداد نفتی با شیخ حمد منهم باید سهم خودم را نقدا بپردازم

پس از آن فینز سوار بر لندروری که سپه در اختیارش گذاشته بود راه دوبی را در پیش گرفت. بعد از دو ساعت رانندگی نیز به پل مکتوم که بر روی خور بنا شده بود رسید اما پیش از آنکه از پل عبور کند فکر شریرانه ای از خاطرش گذشت او به جای رفتن به خانه اش جهت اتومبیل را به سوی ناحیه دیره و کارلتون هتل تغییر داد. طبق گفته ابراهیم قرار بود کمیته ویژه ای در دیره آماده استقبال از لنج حامل قاچاقچیان باشد! و فیتز پیش خود حدس زده بود که هیچ جایی مناسب تر از کارلتون هتل برای جمع شدن اعضای کمیته استقبال وجود ندارد!! فیتز لندرور را در فاصله ای نه چندان دور از کارلتون هتل پارک کرد و در امتداد لنگرگاه خور دوبی به قدم زدن پرداخت. چندین لنج در کنار اسکله لنگر انداخته بودند اما در میان آنها نشانی از لنج سپه دیده نمیشد. فیتز قدم زنان خود را به در ورودی کارلتون هتل رسانید و پس از گذشتن از سرسرا یکراست به طرف بار هتل رفت. هنوز فیتز از دادن سفارش مشروب به گارسون هتل فارغ نشده بود که در پشت یکی از میزهای بار چشمش به برایان فالمه، جک هر کراس، سرهنگ کن با ترز و شگفت انگیزتر از همه به دوید هرنت خبرنگار هموطنش افتاد.

فیتز با تکان دادن سر به یکایک آنها سلام داد و آنها را به صرف مشروب سر میز خود دعوت کرد. برایان فالمه که از مشاهده نابهنگام فیتز در آن محل خشکش زده بود هراسان پرسید:

«اول بفرمایید بگوئید شما در چند روز گذشته کجا تشریف داشتید ؟ »

فیتز بی آنکه خود را ببازد با کمال خونسردی جواب داد: «برای دیدن شیخ حمد به عجمان رفته بودم، چون همانطور که قطعا خبر آن به گوش شما هم رسیده است من قصد دارم قراردادی برای استخراج نفت با شیخ حمد امضا کنم