استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است. قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او، لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.
نویسنده : رابین مور
برگردان : غلامرضا کیامهر
قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید
فیتز وظیفه انتخاب و آوردن زنان و دختران را برای کار در بار رستوران (شمش طلا) بر عهده جو رایان واگذاشت و جو رایان هم به او قول داد با سفر به تهران و بیروت بهترین هایشان را که به زبان انگلیسی هم مسلط باشند انتخاب کند. او حتی مسئولیت تهیه و نصب تجهیزات و خرید مبلمان و تزئینات بار رستوران را هم برعهده گرفت و به فیتز فرصت داد تا با فراغ بال بیشتری به فعالیت های نفتی بپردازد. با آنکه فندر براون به کشف و استخراج نفت در آبهای فلات قاره جزیره ابوموسی امید زیادی پیدا کرده بود اما همواره از کمی سرمایه گذاری برای این پروژه پرهزینه گله و شکایت داشت و مرتبا نگرانی خود را با فیتز در میان می گذاشت.
او یکبار در ملاقاتی با فیتز گفت:
«می دانی فیتز با این چندرغازی که ما روی این پروژه سرمایه گذاری کرده ایم رسیدن به نفت کار خیلی دشواری به نظر میرسد. تنها امید من به حمایتی است که در دوبی از ما می شود. ما باید برای تهیه یک دکل حفاری آماده شویم و ناچاریم این کار را با حداقل هزینه ممکن انجام دهیم ضمنا ما ناچاریم حداکثر تا شش ماه دیگر دکل حفاری را به دریا منتقل کنیم.»
فینز بی اعتنا به ابراز نگرانی های فندر براون برای پنجمین بار ظرف مدتی کمتر از سه ماه عازم تهران شد. تهران دیگر مانند گذشته آغوش مهربانش را به روی او نمی گشود. کسی چون هار کورت تورن ولی با آنهمه ثروت و شهرت و جذابیت شخصی که همکاری جان استکس را هم در پشت سر داشت در تهران جای او را گرفته بود. فیتز از بیم آنکه مبادا این دو نفر از طریق بند و بست پنهانی با سران عرب زیرپای او را جارو کنند سخت به وحشت افتاده بود.
در این میان تنها چیزی که به فیتز دلگرمی می داد شناختی بود که او از روحیه تفرقه افکنی اعراب داشت و می دانست که حتی شخصی چون جان استکس با همه مهارتش نخواهد توانست نظر موافق شمار قابل توجهی از حکمرانان عرب را به سود پروژه تبلیغاتی تورن ول جلب کند. متحد کردن چند کشور عرب در پشت سر یک پروژه مشترک در نظر فیتز تجربه شکست خورده ای بود. خوشحالی دیگر فیتز از بابت خبر دومین ماموریت موفقیت آمیز حمل قاچاق توسط سپه بود که سهمی معادل یکصدهزار دلار از بابت آن نصیب فیتز شده بود. فیتز غرق در افکار تلخ و شیرین خود بود که متوجه شد هواپیما در حال نشستن بر باند فرودگاه بندرعباس است.
****
ماموران گمرک بندرعباس با آشنایی کاملی که نسبت به فیتز داشتند بی آنکه او و جامه دانش را مورد بازرسی قرار دهند اجازه دادند تا وارد سالن ترانزیت فرودگاه شود. دقایقی بعد فیتز دوباره به قصد تهران سوار هواپیمای جت ایران ار شد. او زمان پروازش را طوری تنظیم کرده بود تا بتواند پس از اتمام کار روزانه سفارت آمریکا با لیلا اسمیت در آپارتمانش ملاقات کند. فیتز بلافاصله پس از خروج از فرودگاه مهرآباد با یک تاکسی یکراست به سراغ لیلا اسمیت رفت. لیلا اسمیت با اطلاع قبلی از برنامه سفر فیتز در آپارتمانش انتظار او را می کشید ولی این بار با مشاهده فیتز مانند گذشته گرم و صمیمانه از او استقبال نکرد. فیتز با مشاهده واکنش سرد لیلا اسمیت متوجه شد که اوضاع برونق مراد او نیست. اما نتوانست نگرانی خود را پنهان سازد و پرسید آیا اتفاق سویی افتاده است ؟
لیلا اسمیت آهی کشید و جواب داد:
«نه – هیچ اتفاقی نیفتاده، فقط در این فکر بودم که باید به اتفاق در یک میهمانی شرکت کنیم.» |
«ولی من علاقه ای به شرکت در میهمانی ندارم.»
« شرکت در این میهمانی برای تو اهمیت دارد. محل میهمانی سفارت آمریکاست و ژنرال فیلدینگ دوست قدیمی تو در آنجا منتظر تو است. علاوه بر این در آنجا با دوست انگلیسی ات برایان فالمه نیز دیدار خواهی کرد.»
فیتز از شنیدن نام فالمه دچار شگفتی شد و پرسید:
«برایان فالمه در تهران و در میهمانی سفارت آمریکا چه می کند ؟ »
لیلا اسمیت نگاه غمگینانه ای به چهره فیتز انداخت و گفت:
« همانطور که به تو گفته بودم برایان فالمه قبلا هم چندین بار به ایران آمده است. ضمنا هار کورت تورن ول هم در این میهمانی شرکت دارد.»
فیتز با نگرانی پرسید:
«آیا ما باید حتما در این میهمانی شرکت کنیم ؟ منظورم اینست که آیا ضرورت خاصی برای شرکت ما در این میهمانی وجود دارد؟»
لیلا اسمیت ملتسمانه گفت:
« بله بله – شرکت در این میهمانی از هر جهت به سود تو خواهد بود. من از طریق عوامل خودم در تشکیلات شرکت ملی نفت ایران به حقایق پشت پرده ای دست یافته ام که وقوف بر آنها برای تو حائز اهمیت است.»
فیتز دوباره با کنجکاوی پرسید:
«گفتی شرکت ملی نفت ایران؟ چه رابطه ای میان من و این شرکت وجود دارد ؟ »
لیلا اسمیت نگاه ترحم باری به چهره فیتز انداخت و گفت:
«برایان فالمه به من اطلاع داده که قرار است میان او با شاه و دکتر اقبال مدیر عامل شرکت ملی نفت ملاقاتی صورت پذیرد. من با یکی از دوستانم که مناسبات نزدیکی هم با شاه و هم با دکتر اقبال دارد صحبت کرده ام. دوست مورد نظر من از آن آدمهای بانفوذ است ولی فعلا از ذکر نامش معذورم…»
آثار نگرانی هر لحظه بر چهره فیتز نمایان تر می شد اما لیلا اسمیت بی اعتنا به حالت درونی فیتز به صحبت هایش ادامه داد:
«فیتز – می خواهم از تو بپرسم آیا میدانی که حاکم شارجه به چه علت به آسانی با شاه بر سر جزیره ابوموسی توافق کرد؟»
«دلیل آن کاملا واضح است چون در غیر اینصورت ایران میتوانست با توسل به زور این جزیره را اشغال کند. البته من نمیدانم این جزیره خشک و بی آب و علف به چه درد ایران می خورد به خصوص اینکه تا محدوده سه مایلی آبهای ساحلی این جزیره حوزه نفتی وجود ندارد».
لیلا اسمیت همچنان به توضیح درباره چیزهایی که شنیده بود ادامه می داد:
« آنطور که از زبان برایان فالمه شنیده ام انگلیسیها از اینکه نفوذشان را در شرق سوئز از دست می دهند بسیار ناراحتند. به همین سبب برایان فالمه یکی از کسانی است که ماموریت دارد درباره اوضاع و احوال منطقه بعد از خروج نیروهای انگلیسی با مقام های ایرانی مذاکره کند. آنچه مسلم است انگلیسی ها مایلند حتی بعد از بیرون بردن نیروهایشان از خلیج فارس نفوذ خود را در منطقه حفظ کنند زیرا آنها در حال حاضر به شدت متکی به نفت خلیج فارس هستند و تا زمانی که این نیاز به قوت خود باقی است آنها می خواهند این منطقه از ثبات و آرامش برخوردار باشد. حتما به خاطر داری که ایران تاکنون چندین بار بر بحرین ادعاهای مالکیت کرده است ؟»
«بله این موضوع را به یاد دارم »
«طرح یک ادعا ربطی به شرایط و اوضاع و احوال ندارد. شاه قدرتمندترین ارتش خاورمیانه را در اختیار دارد. حالا فرض کن اگر شاه با در اختیار گرفتن کنترل ابوموسی محدوده آبهای ساحلی آنرا به جای سه مایل به نه مایل افزایش دهد چه اتفاقی رخ خواهد داد ؟»
«ولی او حق چنین اقدامی را ندارد!»
«چرا ندارد. اگر انگلیسی ها از اقدام او حمایت کنند او این کار را خواهد کرد».
« ولی چنین اقدامی خلاف همه قوانین بین الملی است. اگر شاه دست به چنین اقدامی بزند معنایش اینست که به جای شیخ نشین عجمان، ایران و شارجه صاحب منابع نفتی ساحلی ابوموسی خواهد شد. یعنی همان جایی که امتیاز استخراج نفت آن به ما اعطا شده است. ما تا به حال بیش از هفتصد و پنجاه هزار دلار بابت این حق الامتیاز پول پرداخته ایم و اگر چنین اتفاقی بیفتد تمام رشته های من در زمینه فعالیت های نفتی پنبه خواهد شد».
لیلا که از شنیدن صحبتهای فیتز سخت اندوهگین شده بود او را دلداری داد:
«من از همه آنچه که گفتی اطلاع دارم. در حقیقت انگلیسی ها به خاطر منصرف کردن شاه از چنگ اندازی بر بحرین حاضر شدند بر سر ابوموسی با او کنار بیایند.»
فیتز با تاسف سری تکان داد و گفت:
«این رسم دیرینه انگلیسی هاست ولی اگر آنها در این معامله عجمان را قربانی شارجه کنند فاتحه امتیاز نفتی ما خوانده خواهد شد ولی تعجب من بیشتر از آن جهت است که خود برایان فالمه نامرد هم از نزدیک در جریان عقد این قرارداد نفتی قرار داشت.»
«پس آیا تصور نمی کنی که حضور تو در میهمانی امشب برایت حائز اهمیت باشد؟ آیا مایل نیستی شخصأ در این باره با فالمه صحبت کنی؟ ضمنا فراموش نکن که این میهمانی در بخشی از خاک کشور خودت یعنی در سفارت آمریکا برگزار می شود و تو در آنجا حق آب و خاک داری!»
« بله حق با تو است. این واقعا غیرقابل تحمل است که انگلیسیهای حرامزاده اینطور قوانین و مقررات بین المللی را زیرپا گذارند. ولی به گمان من مقصر اصلی در این ماجار شخص برایان فالمه است.»
«ولی تو باید موقعیت فالمه را درک کنی. فالمه ناچار بود برای کوتاه کردن دست شاه از سر بحرین امتیازی به او بدهد.»
«و این امتیاز دادن باید به قیمت خانه خرابی من تمام شود!؟»
لیلا با لحن ترحم آمیزی گفت:
«حالا زیاد ناراحت نباش – تا چند دقیقه دیگر اتومبیل سفارت برای بردن ما به اینجا خواهد آمد. ضمنا میخواستم بپرسم که آیا تو هنوز آپارتمانی را که در تهران داشتی در اختیار داری؟»
این سئوال همچون پتکی بر سر فیتز فرود آمد و احساس کرد که در کنار همه بدبیاری ها یک بدبیاری تازه و تلخ دیگر انتظارش را می کشد.
«بله – آپارتمان همچنان در اختیار من است چون هنوز موفق نشده ام همه وسایل زندگیم را به دوبی منتقل کنم.»