ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی  ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است.   قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او،  لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.

نویسنده : رابین مور

برگردان : غلامرضا کیامهر

قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید

فالمه این را گفت و فیتز را به حال خود گذاشت. فیتز بر اثر گفتگو با فالمه به صحت گفته های لیلا اسمیت پی برده بود و اطمینان یافته بود که ایران محدوده آبهای ساحلی ابوموسی را به دوازده مایل افزایش خواهد داد و دولت و نیروی دریایی انگلیس هم از این اقدام حمایت خواهند کرد. فیتز خوشحال بود از اینکه به موقع از واقعیت اوضاع خبردار شده و میتواند برای آن چاره جویی کنند. از این بابت او در دل نسبت به لیلا اسمیت احساس قدردانی می کرد. فیتز غرق در این اندیشه ها به طرف لیلا اسمیت و هار کورت تورن ول رفت و در حالیکه بازوی لیلا اسمیت را به دست می گرفت گفت:

«میهمانی جالبی بود و من توانستم با چند تا از دوستان قدیمی درباره برخی مسائل مهم تبادل نظر کنم. حالا اگر مایل باشی به اتفاق از اینجا خارج شویم

تورن ول که از پیشنهاد ناگهانی فیتز به لیلا اسمیت غافلگیر شده بود در قبال جمله ای که موقع خداحافظی چون پتک از زبان فیتز بر سرش فرود آمد سکوت اختیار کرد:

«به امید دیدار تورن ول! اگر جان استکس را دیدی سلام مرا به او برسان.»

لیلا اسمیت در حالیکه با نگاههای نگران تورن ول را برانداز می کرد ساکت و بی اراده همراه فیتز از در تالار بیرون رفت. در بیرون در تالار فیتز از راننده سفارت آمریکا که آنها را به آن محل آورده بود خواست تا او و لیلا اسمیت را به هتل دربند برساند.

هتل دربند

در طول سفر پنج دقیقه ای از محل سفارت آمریکا تا هتل دربند لیلا سکوت کامل اختیار کرده بود تا اینکه سرانجام فیتز با پیش کشیدن موضرع جزیره ابوموسی این سکوت را شکست:

«لیلا اطلاعات نو در مورد ابوموسی کاملا درست بود و از اینکه مرا به موقع در جریان قراردادی صمیمانه از تو متشکرم. البته نمیدانم در این باره چه کاری از دستم ساخته است ولی به هر صورت از این بابت بسیار خوشحالم

لیلا اسمیت سری تکان داد و گفت:

«خیلی خوشحالم که توانستم کاری برایت انجام دهم.»

پس از رسیدن به مقصد فیتز و لیلا یکراست به سالن غذاخوری هتل دربند رفتند. خدمتکاران هتل با مشاهده چهره آشنای فیتز نسبت به او ادای احترام می کردند. وقتی سر هر دو آنها از باده گرم شد فیتز تحت تاثیر نشه الکل گله مندانه لیلا اسمیت را مورد سئوال قرار داد و گفت:

«لیلا، میخواهم بدانم چه اتفاقی افتاده – اصلا تو چرا اینقدر عوض شده ای ؟»

لیلا نگاه افسرده اش را بروی فیتز انداخت و گفت:

«اتفاق به خصوصی نیفتاده فقط شرایط و اوضاع و احوال نسبت به گذشته تغییر کرده

این بار فیتز به شکل گستاخانه تری لیلا را مخاطب قرار داد:

نکند پای کس دیگری در میان است مثلا هار کورت تورن ول ؟

لیلا اسمیت بدون احساس گناه به فتیز پاسخ داد:

«البته من و کورتی همدیگر را زیاد می بینیم و ضمنا وجوه مشترک میان ما دو نفر زیاد است

« پس اینطور ؟ در اینصورت ممکن است بپرسم نظر نو درباره طرح کورتی در به جیب ریختن پول اعراب برای ایجاد یک شبکه عظیم تبلیغاتی چیست ؟»


« به نظر من طرح جسارت آمیزی است. ولی تصور نمی کنم او در کارش موفق شود. من در این راه کمک زیادی به او کرده ام و موجبات آشنایی او را با چند تن از افراد نزدیک به شاه فراهم ساخته ام چون فکر می کنم همکاری با اعراب برای شاه مفیدتر از همکاری با اسرائیل باشد

فیتز خنده مستانهای سر داد و گفت:

«و خوشبختانه روزنامه های آمریکایی هم مرا متهم به فعالیت های پشت پرده ضد اسرائیلی کرده اند. فکر می کنم این دست گل را کورتی برای من به آب داده و از من یک آدولف هیتلر دوم ساخته است!؟»

«ولی فیتز تر نباید تا این حد نسبت به کورتی بدبین باشی چون دلیل بر هم خوردن مناسبات تو و او خودداری نو از همراهی کردن آنها در سفر به عربستان سعودی و اقدام تو در کشتن آن ناویان بیچاره هندی بود!؟»

فیتز بدون ملاحظه جواب داد:

«بله من این کار را کردم و سه فروند قایق دزدان دریایی را در یک اقدام دفاعی به قعر دریا فرستادم

فیتز در عین مستی بناگاه متوجه شد که در اعتراف به گناه نزد لیلا اسمیت زیاده روی کرده است به همین سبب با عوض کردن موضوع بحث بار دیگر پیشنهاد ازدواج با لیلا اسمیت را پیش کشید و گفت:

«لیلامن صمیمانه علاقمند به ازدواج با تو هستم. من در آینده نه چندان دور پست سفارت آمریکا در یکی از کشورهای عربی را اشغال خواهم کرد و تو هم همسر سفیر خواهی شد

«فیتز – تو هر بار که مرا میبینی همین پیشنهاد را مطرح می کنی در حالیکه تو یک مرد متاهل هستی و تا به حال هم هیچ اقدامی برای متار که با همسر سابقت انجام نداده ای

« من به تو گفته ام به محض آنکه فرصتی پیدا کنم برای انجام تشریفات طلاق به واشنگتن خواهم رفت

« بسیار خوب فیتز- پس بهتر است تا روشن شدن تکلیف ازدواج قبلی تو ما صبر پیشه کنیم ولی برای من فعلا مقدور نیست تهران پر جاذبه را به قصد زندگی در دوبی ترک کنم. در تهران همه چیز برای من رویاانگیز است. من کارم را در سفارت دوست دارم و از همه مهمتر عاشق زندگی شبانه تهران هستم. من دوست دارم در قلب یکی از سرنوشت سازترین شهرهای خاورمیانه یعنی تهران زندگی کنم و البته از معاشرت با کورتی هم لذت میبرم

فیتز لحظهای خیره خیره در چشمان لیلا اسمیت نگاه کرد و سپس با لحنی که حاکی از نهایت درماندگی او بود پرسید:

« منظورت اینست که با تورن ول سر و سری داری؟»

سئوال فیتز لیلا را برافروخته کرد:

«یادت باشد من زن آزادی هستم که هیچکس برایم تکلیف تعیین نمی کند بنابراین نوع روابط من با هار کورت تورن ول هم در درجه اول به خودم مربوط است ولی تا به امروز سعی کرده ام به تو وفادار بمانم

فیتز که از شنیدن پاسخ صریح لیلا اسمیت حسابی جا خورده بود با اشاره دست از خدمتکار هتل تقاضای یک لیوان مشروب کرد. او لیوان دوم مشروب را هم لاجرعه سر کشید با احساسی واقع بینانه تر از قبل به گفتگو با لیلا اسمیت ادامه داد:

«بسیار خوب – لیلا- مسئله کار و زندگی من در دوبی برایم مهمتر از ازدواج با تو نیست. به همین سبب سعی می کنم هفته آینده موقتا از کارهایم دست بکشم و برای متارکه رسمی با همسرم عازم واشنگتن شوم. امیدوارم با رفع این مانع نظر تو هم در مورد ازدواج با من تغییر کند؟»

« ولی من هیچ قولی به تو نمی دهم. مسئله تو و همسرت و سرمایه گذاری های تو در دوبی ربطی به من ندارد. تصمیم آینده من – بستگی به شرایط روز دارد. فعلا هیچ چیز برای من روشن نیست

فیتز بار دیگر از شنیدن پاسخ سرد و بی تفاوت لیلا اسمیت دچار خشم شد:

«حالا مطمئن شدم که همه فتنه ها زیر سر این هار کورت تورن ول لعنتی است

« فرض کنیم اینطور باشد ولی من با او هم قول و فراری نگذاشته ام

آنشب پس از صرف شام در هتل دربند فیتز لیلا اسمیت را به آپارتمانش رساند اما برخلاف گذشته این بار حتی پا به درون آپارتمان او نگذاشت و همانطور جلو در آپارتمان در حالیکه جامه دانش را به لیلا اسمیت نشان می داد گفت:

«من فردا عازم دوبی خواهم شد و از آنجا به آمریکا خواهم رفت. اما میخواستم تو یک لطف دیگری هم در حق من بکنی!؟»

« حتما میخواهی ارتباط خودم را با عامل اطلاعاتی در شرکت ملی نفت ایران حفظ کنم

« بله همینطور است. چون علاوه بر سرمایه من و شرکایم پای شهرت و آبروی من در میان است

« منهم پیشنهادی برای تو دارم.»

« پیشنهادت را با دل و جان می پذیرم

«من و تو با هم توافق کردیم که تو در سفر به آمریکا برای دیدار پدر و مادر من به فیلادلفیا بروی و از آنها برای بند و بست های مربوط به کسب عنوان سفیر در یک کشور عربی کمک بخواهی. پیشنهاد من اینست که علاوه بر انجام این دیدار با شخصی بنام (لورنز کانن) رئیس شرکت نفت (همسفر) که از دوستان نزدیک من است در نیویورک ملاقات کنی. لورنز کانن از افراد بسیار با نفوذ نفتی است و به احتمال زیاد می تواند نقش مهمی در رسیدن تو به آرزوهایت ایفا کند. درست است که مجید جابر هر روز قدرتمندتر با نفوذتر و پولدارتر می شود ولی حمایت های او چندان تاثیری در تغییر اوضاع به سود تو نخواهد داشت. تو به حمایت کله گنده های واقعی نیاز داری

« حتما این کار را خواهم کرد. خدا کند پدر و مادرت مرا به این آقای (لورنز کانن) معرفی کنند

« آنها حتما این کار را خواهند کرد. من فردا نامه ای برایشان خواهم نوشت. پدر من هنوز علایقش را از مسائل خاورمیانه نبریده است

لحظه ای بعد فیتز در حالیکه قلبش از غمی ناشناخته فشرده میشد با لیلا اسمیت خداحافظی کرد و راه آپارتمانش را در نقطه ای دیگر از تهران در پیش گرفت.