استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
مهمان مامان یک فیلم کمدی خانوادگی به کارگردانی داریوش مهرجویی محصول سال ۱۳۸۲ است. این فیلم بر اساس کتاب مهمان مامان نوشتهٔ هوشنگ مرادی کرمانی و توسط سیمافیلم تولید شدهاست. از فیلم استقبال خوبی شد و در بیست و دومین دوره جشنواره فیلم فجر، سیمرغ بلورین بهترین فیلم را دریافت کرد. این فیلم هجدهمین فیلم بلند داریوش مهرجویی است.
تماشا کنید
سکانس های برتر فیلم مهمان مامان
به انتخاب پلاک۵۲
راز ماندگار مهمان مامان
هر بار تماشای «مهمان مامان» داریوش مهرجویی، ما را به این پرسش رهنمون میکند که در سینمای امروز ما چنین فیلمهای گرم و پرشوری چه جایگاهی دارند؟
میتوان از همین مدخل وارد شد و چنین نتیجه گرفت که علاوه بر قدرت ذاتی خود فیلم، عوامل دیگری از جمله کمبود ساختن چنین آثاری سبب ماندگاری «مهمان مامان» شدهاند. با این حال هدف این نوشتار بررسی این مسئله نیست. «مهمان مامان» هر چه که باشد یکی از مهمترین فیلمهای حقیقتا «ایرانی» سینمای ایران است. یکی از گرمترینهایشان و یکی از آیینیترینهایشان. فیلمی که چارچوب سنتی ایرانی را در ساختاری متناقضنما به تصویر میکشد و از دل آن پارادوکسهایی طنزآلود بیرون میکشد که بر خلاف ظاهر اولیهشان، حامل پیام محبتآمیز و گرمابخشی هستند که امروز آنها را از یاد بردهایم.
مهمان سرزده از راه می رسد
فیلم آغاز میشود با خبر آمدن «سرهنگ» و تازه عروسش. مهمانانی ناخوانده که صاحبخانهی فقیر به تبعیت از اقتضائات ایرانی، باید جلوی آنها «آبروداری» کند. در واقع همین تمِ «آبرو» است که فیلم را اینجایی میکند. «مهمان مامان» احتمالا در هیچ کجای این کرهی خاکی تا این حد باورپذیر و ملموس نباشد.
شاید هیچ تماشاچی غیر ایرانی نتواند درک کند که این مبارزهی تا سر حد مرگ گلاب آدینه برای حفظ کردن آبرویش، در حالیکه که لباس سلحشوری به تن میکند و به مانند یک گلادیاتور آنقدر میجنگد که در پایان از پا میافتد، چه دلیل منطقیای دارد؟
بنابراین، اثر مهرجویی از آن فیلمهاست که لفظ ملی را به معنای حقیقی کلمه – نه با نوستالژیبازیهای تخدیری – به یدک میکشند و بوی خاک ایران را میدهند. مهرجویی پس از گلاب آدینه، سر حوصله یکی یکی کاراکترها را معرفی میکند. در واقع بر خلاف فضای پردهی نخست فیلم که سراسر آشوب است و استرس، مهرجویی در معرفی شخصیتهایش طمانینه به خرج میدهد و همین ایدهی هوشمندانه سبب میشود تا در پردههای بعدی تک تک آنها را بشناسیم و دغدغهشان، دغدغهی ما شود. علاوه بر این، دوربین فیلمساز به آهستگی فضا را میسازد، به طوری که پس از گذشت یک سوم فیلم، مخاطب کاملا آگاه است که مثلا اتاق دکتر کجاست یا آشپزخانهی خانهی گلاب آدینه کجا قرار دارد.
*توجه : اگر این فیلم را هنوز تماشا نکرده اید،
مطالعه ادامه این مطلب خطر اسپویل و لو رفتن داستان را برای شما به همراه دارد:
تعارف از نوع ایرانی
به هر روی مهمانها سر میرسند. از این لحظه و تا پایان فیلم شاهد در خوشبینانهترین حالت رفتاری افراطی و در شکل واقعگرایانه، سادیستیک اعضای خانواده نسبت به مهمانها حول مقولهی «تعارف» هستیم. این هم یک موتیف ایرانی دیگر که فقط برای ما ملموس است. کدام یک از ما بارها حین عبور از در، آویزان یکدیگر نشدهایم که “اول شما بفرما” و “این تن بمیرد من عمرا بروم“؟ کدام یک از ما پای سفرهای ننشستهایم که صاحبش صد بار کفگیر پر برنج را داخل بشقابمان خالی کند و با هیچ التماسی مبنی بر اینکه “دارم میترکم“، ماموریتش را رها نکند؟
مهرجویی به درستی دست روی همین مسئله میگذارد و سنتی ریشهدار را یادآور میشود که اگر برای مخاطب خارجی حسی سادیستیک میآفریند، برای ما معنی احترام دارد. در واقع نقطه عطف اصلی فیلم همین تعارفِ بیجاییست که پدر خانواده به مهمانان میکند تا برای شام بمانند.
با این حال از سطح اولیه که عبور کنیم، تمام این رفتارهای آزاردهنده، از یک مهر عمیق نشئت میگیرند. از یک گرما و یک صفای درونی که ورای همه چیز قرار گرفته است. حتی عصبانیتها هم به همین منوال است. پدر با کمربند دور حوض دنبال فرزندش میدود تا او را سیاه و کبود کند و به 5 دقیقه نمیکشد که در نمای بعدی میبینیم پدر ساز میزند و پسر میرقصد. خواهرزادهی گلاب آدینه، پیروزفر با به خاطر ضرب و شتم همسرش، کتکی مفصل میزند و ساعاتی بعد کنار او پای سفره مینشیند و با هم بگوبخند میکند. مش مریم در ظاهر پیرزنی تنها و بداخلاق است؛ با این حال میتواند تبدیل به زنی مهربان و خوشقلب شود که عاشق همسایهاش است و رو به پرستار بیمارستان فریاد میزند “میدانی هَمساده چیست؟” از همه مهمتر پدر دوستِ امیر است که امیر و فرزندش را به دلیل مرغ و ماهی برداشتن از مغازهاش کتک میزند و دقایقی بعد همان مرغ و ماهی را به فرزندش میدهد تا به دوستش تقدیم کند و خودش هم در سایه میایستد که دیده نشود.
رویکردهای آیینی از نگاه مهرجویی
رویکرد آیینی در سراسر فیلم جاری و روان است. حتی ورود مهمانها به خانهی ایرانی آیین دارد و باید طبق اصول صورت گیرد. مهمانها باید جلوی پلهها بایستند تا مادر اسپند بیاورد و برایشان دود کند. خسته هستند اما باید بایستند. احمقانه به نظر میرسد؟ در فرهنگ ایرانی همین است که هست. سر بریدن مرغ هم آیین دارد. قبل از کشتن به او آب میدهند و مناسک رعایت میشود. اوج این رویکرد آیینی در مراسم غذا پختن مشاهده میشود. این صحنه که پیش از این در «اجاره نشینها» نیز وجود داشت، بیش از هر چیز یادآور مصرع «بنی آدم اعضای یکدیگرند» است. همسایهها همه جمع میشوند تا مشکل همسایهی دیگرشان را حل کنند.
هر کس یک گوشهی کار را میگیرد تا «آبروداری» به بهترین شکل ممکن صورت گیرد. چند نفر مواد اولیه را جور میکنند، یکی مسئول رندهی پیاز میشود و دیگری کبابها را به سیخ میکشد. در واقع این ماموریتی مشترک است که همه به یک میزان در آن دخیلند.
در یکی از سکانسهای طنزآلود فیلم، میبینیم که نسرین مقانلو که حامله است، در اثر تلاشهایش از حال میرود، با این حال پیش از بیهوش شدن تلاش میکند تا دستور پخت میگو را به همسرش بگوید. مهرجویی او را به مانند یک قهرمان جنگ در آستانهی شهید شدن که تلاش میکند پیامی حیاتی را به همرزمش منتقل کند، به تصویر میکشد و در نتیجه این سکانس کارکردی جهت تکمیل لحن کمیک فیلم مییابد.
- سکانس های برتر سینما | کافه ترانزیت (IMDb : 7.3 / 10)
- سکانس های برتر سینما | ماهی ها عاشق می شوند (IMDb : 6.9 / 10)
روایت عصری که دیگر وجود ندارد
به شکلی اعجابانگیز کاراکترهای جهان مهرجویی، هر یک دارای دنیای شخصی خود هستند و جالب آنکه اکثر آنها ما به ازای بیرونی در فرهنگ عامهی ایرانی دارند. حسین پورشیرازی شمایلی تیپیکال از مرد ایرانیِ پایین شهریست. او با جوراب پاره جلوی مهمانان مینشیند و همسرش را حرص میدهد، اما در عین حال با مرام و باصفاست. آهنگ «لارنس عربستان» را با دهان میزند و جانش برای «طبیعت بیجان» شهید ثالث که از مهمترین فیلمهای روشنفکرانهی تاریخ سینمای ماست در میرود و در عین حال، گاه اصول اولیهی آداب معاشرت را رعایت نمیکند. در خرده داستان فرعی او با همکارانش، شاهد سرخوشی بیحد و حصرشان، در عین تمام مشکلات فلجکنندهای هستیم که گریبانشان را گرفته و به این راحتیها نیز رها نمیکند. در واقع هر یک از شخصیتها خرده داستان خود را دارند.
در یکی از بهترینِ این خرده داستانها، پارسا پیروزفرِ معتاد، امیر را به خانهی پدریاش میبرد تا از آنجا غذا بردارند. ما خانوادهی پولدار او را میبینیم که از او میخواهند آن مرغدانی را رها کرده و در قصر آنها زندگی کند، با این حال او زندگی چرکین و سخت خود را به برج عاج آنها ترجیح میدهد.
اختلاف بین نسلی در رابطهی پیروزفر و خانوادهاش به خوبی نمایان میشود و عدم درک جوانان توسط نسل پیشین و در نتیجه نابودیشان، در اینجا به چشم میخورد. «مهمان مامان» پر از این خرده داستانهایی است که در جهت غنیتر کردن پیرنگ کلی فیلم به کار گرفته شدهاند.
«مهمان مامان» روایت عصریست که دیگر وجود ندارد. محصول دورانی که چیزهای دیگری ارزش بودند و امروز نشانی از آنها باقی نیست. امروز بعید به نظر میرسد که فیلمهای این چنینی ساخته شوند. در جهان امروز، فیلم مهرجویی در چشم مخاطبِ خصوصا جوان، به مانند یک اثر کهن میماند. اثری که یک سبک زندگی جمعی را به تصویر میکشد که دیگر وجود ندارد. امروز چنین اعمالی فراموش شدهاند و چنین آدمهایی فراموش شدگان نام دارند. آیا باید برای از دست رفتن آنها دل بسوزانیم و گریه کنیم؟ بعید میدانم. با این حال صمیمیت و گرمای این حال و هوا بدجور دلمان را غلغلک میدهد.
*دانیال هاشمی پور