استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
ویگن، محبوب ترین خوانندۀ مرد در نیم قرن گذشتۀ ایران، ششصد ترانه اجرا کرد – به طور متوسط سالی دوازده ترانه یا یک ترانه در ماه – هیچ خواننده ای پرکاری، پشتکار و سلامتی او را نداشته است. او مظهر فرهنگی است که در ایران، افغانستان، عراق، امارات، ارمنستان، ترکیه و هر جایی که پارسی زبانی زندگی می کند، طرفداران زیادی دارد.
ویگن دردریان در 2 آذر 1307ش، در همدان، به دنیا آمد. پدربزرگ مادری اش اهل همدان بود اما پدرش از بازماندگان خانواده ای بود که تمامی اعضای آن در نژادکشی ارمنیان از بین رفته بودند و او از ترکیه به ایران گریخته و دست سرنوشت او را به باغ پدربزرگ مادری ویگن کشانده بود. آنها هم به او اجازه داده بودند تا در باغ زندگی کند. پس از مدتی هم پدر و مادر ویگن عاشق یکدیگر شده و با هم ازدواج کرده بودند. حاصل این ازدواج هشت فرزند بود، پنج پسر به نام های زاون، ویگن، کارو، هراند و واهه و سه دختر به نام های ژولیت، هلن و آرمینه. ویگن چهارمین فرزند خانواده بود.
کارو، برادر ویگن و از شاعران بی همتای ایران، در مورد خانواده و پدرش می گوید:
«پدر ما یک ارمنی متعصب بود و شاید به همین علت بود که این چنین و بدون وقفه صاحب فرزند شد. از دیدگاه پدرم بیش از 1/5 میلیون ارمنی را در مسلخ جنگ اول جهانی، با فجیع ترین روش های ضد انسانی، به خواب جاودانی فرستاده بودند و لازم بود که ملت ارمنی را از انقراض نجات داد».
خانوادۀ ویگن، به علت شغل پدرش که تجارت فرش بود، به اراک نقل مکان کرد. یک سال بعد هم به بروجرد رفتند. هنوز دو سال از اقامت آنها در این شهر نگذشته بود که پدر ویگن به علت ابتلا به بیماری ذات الریه در 39 سالگی درگذشت و خانواده را با چالشی جدی رو به رو کرد.
کارو در مورد مرگ پدرشان می گوید:
«در بروجرد بود که پدرمان به فرمان سرنوشت، نابهنگام تر از آنچه انتظار می رفت، به خواهران و برادران خویش پیوست. چه کسی می داند شاید از ترس اینکه مبادا بار دیگر شاهد کشتار دسته جمعی میلیون ها انسان و خانواده اش باشد خجلت زده از اینکه هشت قربانی جدید به جامعۀ آینده تحویل داده است به آغوش خاک پناه برد؟ پس از مرگ پدرمان هرچه بود حسرت بود، آه بود و احتیاج و در به دری.
کشیدیم بار گرسنگی را شهر به شهر، خانه به خانه
و سر کشیدیم شرنگ می شهد آفرینش را پیمانه به پیمانه
و بعد از آن، هرچه بود، درد بود، درد بی پدری… درد بی پدری
بعد از آن، هرچه بود حسرت بود، آه بود و احتیاج و در به دری».
گیتار را استالین به خانه ما فرستاد!
خانواده به علت فقر و تنگ دستی مجبور به مهاجرت دوباره و این بار به مراغه، نزد پسر بزرگ خانواده، زاون، شد که به عبارتی در غیاب پدر نان آور خانواده بود. زندگی سخت خانواده، هم زمان با آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال ایران، ادامه داشت تا اینکه دست سرنوشت ویگن و خانواده اش را با جوانی ارمنی به نام باریس آشنا کرد که توانسته بود از تسویه حساب های خونین سال های 1936 – 1938 شوروی جان سالم به در برد و به ایران فرار کند. باریس همراه خود موهبتی به ایران آورده بود به نام گیتار.
در آن دوران، ویگن حنجره نداشت. در واقع، حنجره داشت اما حنجره اش پنجره نداشت. کارو در مورد آشنایی خانواده با باریس می گوید:
« گیتار را استالین به خانۀ ما فرستاد. در مراغه بودیم که گیتار اهدایی استالین به خانۀ ما راه یافت. گیتار را جوان برازنده ای به نام باریس با خود به آشیانۀ تهی از دانه و بیگانه به ترانۀ ما آورد و تصادف روزگار باریس را، به تب عشق خواهر بزرگم، هلن، دچار ساخت و این گیتار بود که با نغمه های شب زنده دار پنجره های بستۀ حنجرۀ ویگن را به سوی آفتاب باز کرد. در مراغه بود که ویگن نخستین بار ویگن شدن را آغاز کرد».
علاقۀ ویگن به موسیقی از همان زمان و از بدو ورود باریس به خانواده نمایان شد به طوری که خواهرش، ژولیت، در مورد کودکی ویگن می گوید:
«آن زمان که ویگن در خانه آواز می خواند همه با او دعوا می کردیم که چرا می خوانی. او هم به گوشه ای می رفت و در تنهایی خودش آواز می خواند».
علاقۀ ویگن به موسیقی و وجود باریس سبب شد تا ویگن نواختن گیتار را از او بیاموزد و روزنه ای از امید بر خانواده بتابد زیرا اکنون ویگن می توانست با نواختن گیتار تا اندازه ای صدای ناهنجار فقر و گرسنگی را در نت های گیتارش موزون سازد و لحظاتی کوتاه خانواده را خشنود سازد.
کارو می گوید:
«وقتی ویگن هنوز نمی توانست کلمۀ گرسنگی را – نه از لحاظ املایی که از لحاظ مفهوم – درست بنویسد، وقتی که نخستین نت گرسنۀ یک حنجرۀ گرسنه را با گیتاری گرسنه در شبی گرسنه خواند،
جوانی، آه… افسوس
افسوس که به سرگذشت انسانی مربوط است
و انسان… افسوس… در برابر آنچه سرنوشتش می نامند
تا پایان زندگی… مبهوت است.
بارقۀ امید بر ما چشمک زد».
از مراغه به تبریز
زندگی سخت و طاقت فرسا، فقر و تنگ دستی دوباره خانواده را مجبور به مهاجرت و این بار به تبریز کرد. در تبریز ویگن، که دیگر پانزده سال از سنش می گذشت، همراه با دیگر برادرها مشغول به کار شد و دست از نوازندگی و ترانه سرایی برداشت اما پس از اندکی بهبودی در وضعیت معیشت خانواده و آسودگی خاطر با تشویق های مادر به کلاس موسیقی، نزد لئون گریگوریان، رفت و با آثار آهنگ سازان برجستۀ ارمنستان – از جمله کومیتاس و سایات نوا – آشنا شد و شروع به خواندن ترانه های آنها کرد.
کارو در این مورد می گوید:
«کومیتاس نخستین الهام بخش واقعی حنجرۀ فردای ویگن بود و این مادر بزرگوار ما بود که ویگن را با کومیتاس آشنا کرد. مادرم دلش نمی خواست یأس زاییده از فقر فریاد حنجرۀ ویگن را در سینۀ آرزومندی که داشت خاموش کند».
ویگن با موسیقی جاز آشنایی نداشت و هرچه می خواند از ترانه های معروف ارمنی بود که اغلب به گذشته های نزدیک و اندوه بار آنها مربوط می شد یا به عبارت صحیح تر، از گذشته های نزدیک و اندوه بار ملت ارمنی الهام می گرفت. از اولین ترانه هایی که ویگن با گیتارش در نوجوانی خواند ترانۀ پرستو از شعرهای شاعر ارمنی، قازاروس آقایان و ترانۀ آنوش، از شاعر نامی ارمنی، هوانس تومانیان، است.
با بهبود وضعیت مالی خانواده خواهر ویگن، هلن، با باریس ازدواج کرد و ویگن اولین بار در سن شانزده سالگی در عروسی آنها به روی صحنه رفت و تشویق حاضران را برانگیخت.
کارو در این مورد می گوید :
«کولاک کرد. ویگن را می گویم. آن شب برای نخستین بار کولاک کرد. آن شب برای نخستین بار دویست جفت دست غریبه بی اراده برای صدای ویگن عصیان کردند. آن شب برای نخستین بار شهرتی پنهان نصیب ویگن شد. ما به جای خود اما غرور مادرمان توصیف ناپذیر بود. در تمام مدتی که ویگن می خواند مادر آشپزخانه را به خدا سپرده بود و محو صدای پسرش آهسته آهسته اشک می ریخت».
فنجون طلا ویگن
در مراسم عروسی هلن و باریس، کارو عاشق دختری به نام کریستینه شد اما از آنجا که پدر کریستینه مانع از دوستی آنها شد کاروی عاشق اما دل شکسته و شکست خورده از عشق نوجوانی، گوشه گیر شد. از آنجاکه ویگن عاشق برادرش بود با دیدن حال او دلش به درد آمد و تصمیم گرفت دست به کاری زند که برادرش را خوشحال کند. در همین زمان ویگن مجذوب داستان زویا، دختر روس هجده سالۀ پارتیزان، شد که آن روزها محبوبیت خاصی در مطبوعات جهان پیدا کرده بود. او، که پس از خواندن ماجرای زویا منقلب شده بود، نخستین آهنگ خود را با گیتار، در شانزده سالگی و با کمترین آشنایی با نت های موسیقی، با نام مرگ زویا برای شهادت او ساخت. او بعدها گفت که این آهنگ را با الهام از داستان زویا و برای عشق کارو به کریستینه ساخته است اما تا پایان عمر، به احترام عشق برادرش، هیچ گاه این آهنگ را اجرا نکرد.
کارو در مورد صمیمیتش با ویگن می گوید:
«نمیدانم چرا من و ویگن از همان دوران قبل از جوانی این چنین دیوانه وار همدیگر را عزیز می داشتیم. که می داند شاید بدبختی مشترک دو استعداد گرسنه یا سرشک زندگی همۀ سراب دو آرزوی تشنه ما را آن قدر به هم نزدیک کرده بود».
مسابقه اول فصل دوم مترونم
انیسا از تهران
هتل ریتس تهران، اولین صحنه
با بهتر شدن وضعیت زندگی خانوادۀ ویگن و به دلیل موقعیت بهتر پایتخت آنها بار دیگر مهاجرت کردند و این بار به تهران آمدند. در تهران، ویگن به دبیرستان رفت و هم زمان با دختری ارمنی به نام گوهار، که در همسایگی آنها زندگی می کرد، آشنا شد. این آشنایی نخستین جرقه های خوانندگی را در ویگن شعله ور ساخت. نفوذ خانوادۀ گوهار و تشویق های کارو سبب شد که ویگن نخستین بار در هتل ریتس و در زمان آنتراکت گروه جولی – بویز، که آن روزها در ایران برنامه اجرا می کردند، بر روی صحنه رود و این آغاز خوانندگی حرفه ای ویگن بود.
ویگن تحصیلات متوسطه را در 1321ش، در تهران، به پایان رساند. سپس، برای خدمت سربازی در نیروی دریایی به آبادان رفت. پس از یک سال به تهران منتقل شد و در هنگ 53 دژبانی تهران شروع به خدمت کرد.
کارو دربارۀ دوران خدمت سربازی ویگن می گوید:
«گمان می کنم روی هم رفته یک سال و نیم از دو سال خدمت را ویگن در زندان همان هنگ گذراند زیرا علاقۀ او به خوانندگی گاهی وقت ها موجب دردسرش می شد. یادم است یک بار با لباس سربازی از هنگ فرار کرده و به باغ کافه شهرداری رفته و ناگهان تصمیم گرفته بود که بر روی صحنه برود و آواز بخواند. آواز ویگن همۀ دست ها را به عصیان واداشته بود و همه از او خواسته بودند که ادامه دهد اما این درخواست با مخالفت ارکستر مواجه شده و کار به کتک کاری کشیده بود و سر آخر هم دوباره ویگن به زندان دژبانی افتاده بود».
آوازی برای فرمانده
پس از این ماجراها، در اواخر خدمت و در اوقات فراغت، ویگن برای سربازان آواز میخواند تا اینکه خبر به گوش فرمانده رسید. روزی فرمانده او را صدا میزند و میگوید که برایش آواز بخواند. وقتی ویگن شروع به خواندن میکند افسر فرمانده، که خیلی از صدای ویگن خوشش آمده بود، او را تشویق می کند تا در گروه ارکستر پادگان آواز بخواند و پس از آن ویگن در برنامه های باشگاه افسران هم به روی صحنه می رفت. در همین ایام و در اواخر دوران خدمت سربازی ویگن با اولگا، همسر اولش، آشنا شد.
مدتی پس از پایان خدمت سربازی ویگن در یک شرکت خصوصی مهندسی به کار نقشه کشی و نقشه برداری مشغول شد. او پس از ازدواج با اولگا برای کار راهی کرمان و نزدیک به یک سال در بیابان های اطراف این شهر مشغول به کار شد. در این زمان بود که ویگن، در عشق و اندوه دوری از همسر، شروع به نوشتن نخستین ترانه هایش کرد.
کارو در مورد ترانه هایی که ویگن در این مدت سروده می گوید:
«نمی دانم ویگن چه مدت برای تأمین زندگی در بیابان ها و دور از ما ماند و نمی دانم چه مدت دور از ما برای شب های خاموش، برای بیابان های خاموش آواز خواند. که می داند؟».
و اما نامه های ویگن. اگر ویگن آن نامه ها را منتشر می کرد، اول ویگنِ نویسنده می شد بعد ویگنِ خواننده. شاید، آن اشعار بی تکلف و سراپا محبتی که ویگن برای همسرش سروده بود عصارۀ یک مشت نت خاموش بود که در کفن کاغذ مرده بود.
عشق و دلتنگی ویگن نسبت به همسرش باعث شد پس از یک سال به تهران بازگردد و کار خود را در تهران ادامه دهد. بازگشت ویگن مصادف شد با به دنیا آمدن دوقولوهایش، آیلین و ژاکلین و بعدها نیز دختر دیگرش، کاترین و به تبع آن بالا رفتن هزینه های زندگی. کارو در این خصوص می گوید:
«ویگن عاشق خانواده اش بود. اینکه می گویم خانواده و نمی گویم اولگا علت دارد. ویگن عاشق زندگی بود و زندگی اش را در خانواده اش خلاصه کرده بود. هر روز، از پیچ شمیران تا قلهک را پیاده می پیمود تا آذوقۀ مختصری را که برای خانواده اش فراهم کرده بود به دستشان برساند اما فقط من می دانستم که با چه شرمندگی انسانی ای درآمد ناچیزش را به خانه می برد و چقدر پنهانی غصه می خورد و چقدر پنهانی و بی سر و صدا می مرد».
پس از مدتی، ویگن در یک شرکت خارجی به نام جان مولم شروع به کار نقشه برداری کرد و اندکی به زندگی خود سر و سامان بخشید اما حنجره اش او را راحت نگذاشت و علاقه اش به خواندن و موسیقی او را به سوی خوانندگی حرفه ای سوق داد و پس از مدتی به کمک شوهرخواهرش، نیکول الوندی، که نوازندۀ جاز ماهری بود، خوانندگی را به طور رسمی از کافه شمیران و باشگاه های ارمنیان آغاز کرد. طولی نکشید که آوازۀ او در همه جا پیچید و زندگی و شخصیت جدید او، که همان رفیق باز بودن اوست، شکل گرفت. در آن دوران ویگن شبی سی تومان حقوق می گرفت و به گفتۀ کارو در همان شب — پولش را خرج رفیق هایش می کرد.
کارو در مورد این ویژگی ویگن می گوید:
«من به ندرت کسی را ساده تر، درویش تر و رفیق باز تر از ویگن، دست کم در عالم هنر، دیده ام. پول را خرج می کرد تا حنجره اش تصور نکند که خود ویگن هم همان ارزش را برای آن قائل است».
به دنبال معروف شدن ویگن پیشنهادهای استودیوهای آهنگ سازی به سوی او سرازیر شد و او نخستین ترانۀ خود را به نام سلام بر غم، که از سروده های برادرش کارو بود، اجرا و ضبط کرد.
«بر تو سلام ای غم
ای که جا داری همیشه در دل من».
پس از اجرای این ترانه، ویگن با تلاش و مساعدت های دکتر جمشید وحیدی، طنزپرداز معروف، به رادیو ملی ایران راه یافت و نخستین ترانه اش را برای رادیو، با نام مهتاب، اجرا کرد که با استقبال گستردۀ مردم و هنرمندان رو به رو شد.
«مهتاب ای مونس عاشقان
روشنایی آسمان
آه مهتاب،
ای چراغ آسمان،
روشنی بخش جهان
کو ماهم؟».
ترانه مهتاب
چهرۀ هنری، سبک و لحن خاص در خواندن، خوش پوشی، فروتنی، نوازندگی گیتار و صدای دلنشین ویگن سبب شد که از همان ابتدا مورد توجه عام و خاص قرار گیرد و این ویژگی او را از دیگر خوانندگان متمایز ساخت. از آنجا که در این دوران موسیقی کشور به جز ترانه های کوچه بازاری و کافه ای چیزی برای عرضه نداشت موسیقی ویگن حرفی نو در این عرصه محسوب می شد. او توانست با شعرهایی با مضمونهای تازه و ملودیهای جدید – گاه به سبک غربی – و با بهره گیری از تنظیم های استادانی چون عطا الله خرم و استفاده از شعر های برادرش، کارو، سبکی نو ایجاد کند.
شهرت ویگن در دهه های 1330 و 1340ش با اجرای آهنگ مهتاب در رادیو به اوج خود رسید و از آنجا که وی نخستین کسی بود که گیتار را به رادیو برد خیلی زود به کسب لقب سلطان جاز ایران مفتخر شد. البته، نوع موسیقی او ربطی به موسیقی جاز نداشت و او بیشتر سبک پاپ را دنبال می کرد و به عبارتی، می توان گفت که وی بنیان گذار و پیشرو موسیقی پاپ ایرانی بود.
ویگن در یکی از گفت و گو هایش با رادیوی ملی ایران، پس از بازگشتش از امریکا در 1357ش، در جواب سؤال خبرنگاری که از او می پرسد چه کسی به او لقب سلطان جاز را داده است می گوید که این لقب را مردم به من داده اند. برای من هیچ مهم نیست که این سلطان معنی واقعی داشته باشد یا نه. چیزی که برای من مهم است آن چیزی است که مردم خواسته اند بگویند. آنچه برای من مهم است اصل موضوع است، اینکه من چکاره ام و آیا کارم برای مردم ارزشی دارد یا ندارد.
هم زمان با آغاز محبوبیت هنری ویگن، در 1332ش، حسن خردمند، کارگردان سینما، از وی دعوت کرد تا در فیلم چهرۀ آشنا آواز بخواند. بلافاصله پس از آن، در یکی از روزهای تابستان ویگن، که در باشگاه فرهنگی آرارات ترانه های ارمنی می خواند، توجه ساموئل خاچیکیان را به خود جلب کرد، فیلم سازی که با فیلم هایی مانند بازگشت و دختری از شیراز غوغایی در سینمای ایران آن سال ها برانگیخته بود. خاچیکیان از همین باشگاه آرمائیس هوسپیان (آرمان) و ویگن را برای بازی در فیلم چهارراه حوادث انتخاب کرد و به دلیل صدای زیبای ویگن شعری هم برایش سرود که ترانۀ آن بر روی صحنه های گردش ناصر ملک مطیعی و مینا مغازه ای اجرا شد و این نخستین اجرای رسانه ای ویگن به منزلۀ بازیگر به شمار می رفت.
اما این محبوبیت بنیان خانوادۀ ویگن را نشانه گرفت و او پس از مدتی از همسرش، اولگا، طلاق گرفت و با زن دیگری به نام بِلا ازدواج کرد که حاصل این ازدواج پسری به نام اِدوین و دختری به نام اِوِلین است.
ماجرای ترک ایران چه بود؟
در اوایل دهۀ پنجاه، واقعه ای رخ داد که ویگن را مجبور به ترک ایران کرد. این واقعه درگیری و زد و خورد معروف او با شاپور غلامرضا، برادر محمدرضا شاه، در متل قو بود که باعث شد وی مدتی را نزد ماهیگیران شمال مخفی بماند و پس از مدتی، به دستور شاه، ایران را ترک کرد و به امریکا رفت. ویگن در آنجا نیز به فعالیت هنری خود ادامه داد و باردیگر در 1357ش به دعوت جامعۀ ارمنیان ایران برای برگزاری کنسرت به کشور بازگشت که در همین زمان هفته نامۀ زن روز گفت و گویی را با وی ترتیب داد که گزیده ای از آن در زیر می آید:
«سلطان جاز ایران، پس از سال ها اقامت در خارج، با چنته ای پر و روحیه ای تازه به وطن برگشته است.
چند هفته پیش، ویگن پس از مدت ها دوری از وطن به تهران آمد و خبر ورودش در محافل هنری با هیجان پراکنده شد و بیشتر از همه دوستداران صدای پرشور این هنرمند را خوشحال کرد.
ترانه های ماندگار قدیمی زنده یاد ویگن درفیلم آتش و خاکستر
دلیل دوام محبوبیت ویگن از نگاه ویگن
خبرنگاری از ویگن دلیل دوام محبوبیتش را سؤال می کند که او در جواب می گوید:
شاید دلیلش این است که من همیشه خودم را به مردم نزدیک و صمیمی دانسته ام و هرگز از آنها فاصله نگرفته ام. به اعتقاد من لحظۀ سقوط یک هنرمند زمانی فرا می رسد که بین او و مردم شکاف و فاصله ایجاد شود. مردم چگونه می توانند مرا که دوستشان دارم و افکار و احساساتشان را درک می کنم دوست نداشته باشند. دلیل دیگر این است که من، به هر حال، سبک تازه ای را در ترانه خوانی رواج دادم و یک هنرمند صاحب سبک اگر نسبت به مردم و هنرش احساس تعهد و مسئولیت هم داشته باشد، فراموش نمی شود.
خبرنگار پرسش بعدی را این گونه مطرح می کند: , صحبت از سبک شد، به جاست بگویم بعد از تو تعداد زیادی از خوانندگان تحت تأثیر سبک خواندن تو آمدند و درخششی نیز پیدا کردند ولی هیچ کدام نتوانستند به اوج برسند. فکر می کنی دلیلش چیست؟
ویگن فکری می کند و می گوید:, یک هنرمند – فرق نمی کند شاعر، موسیقی دان یا نقاش – باید سبک خاص خود را داشته باشد؛ مثلاً، داریوش سبک جدیدی از خوانندگی را ابداع کرد و بعد کپی های داریوش آمدند که هیچ کدام نتوانستند با اصل برابری کنند. نصیحت من به خوانندگان جوان و آنهایی که تشنۀ ورود به دنیای آواز و ترانه خوانی هستند این است که ابتکار داشته باشند و قدرت خلاقیت خود را به کار بیندازند و از تقلید فاصله گیرند،.
ویگن اضافه می کند:, به اعتقاد من تعداد خوانندگان خوب ما خیلی کم است و مردم احتیاج به هنر و استعداد و صدای تازه دارند و من هرگاه صدای خوبی می شنوم واقعاً لذت می برم و از موفقیت خوانندگان جوان و با استعداد خوشحال می شوم،.
سؤال بعدی را می پرسد : گیتار را تو برای اولین بار به رادیو بردی و همراه با آن اولین ترانه ات مهتاب را اجرا کردی. در مورد گیتاریست های جوان چه نظری داری؟
می گوید:, بله، من برای اولین بار با گیتار خودم در رادیو آواز خواندم اما باید بگویم امروز تعداد گیتاریست های خوب و هنرمند ما زیاد شده و این باعث امیدواری است. بعضی از این جوان ها آن قدر خوب گیتار می زنند که گاهی من خجالت می کشم گیتار دستم بگیرم.
ویگن در پاسخ سؤال دیگری که درمورد علت ماندگاری ترانه هایش پرسیده شد می گوید :
این امر چند دلیل دارد. یکی اینکه اولاً مردم مرا آهنگ ساز، ترانه سرا و شاعر می دانند. گاهی خود من به تنهایی هم ترانه سروده ام، هم آهنگش را ساخته ام و هم آن را خوانده ام. دوم اینکه ما برای اجرای یک ترانه فکر می کردیم، وقت می گذاشتیم و بارها روی یک ترانه کار می کردیم، کاری که متأسفانه در خارج زیاد رواج ندارد و این طور نیست. این قید و بندها وجود ندارد. من معتقدم که هنرمندان نباید به مردم خیانت کنند.
ویگن در اوایل انقلاب بار دیگر به امریکا مهاجرت کرد و تا پایان عمر در آنجا باقی ماند. او در امریکا، برای بار سوم، با زنی امریکایی به نام کِرن ازدواج کرد ولی از او صاحب فرزندی نشد. وی در طول بیش از شصت سال فعالیت هنری خود بیش از ششصد ترانه خواند و در بیش از 27 فیلم به منزلۀ بازیگر و خواننده ایفای نقش کرد.تا کنون دو عنوان کتاب به نام های اشعار و ترانه های ویگن، به کوشش تانیا حسینی و برادرم ویگن، اثر کارو، در ایران منتشر شده است.
ویگن دردریان در روز یکشنبه 4 آبان 1382ش، در لسآنجلس، در ایالت کالیفرنیا و در سن 74 سالگی، بر اثر بیماری سرطان درگذشت و در گورستان ارمنیان گلندل دفن شد. بر مزار او ترانۀ آوازه خوان نقش بسته است.
« من همان آوازه خوان مردم پاکم هنوز
گرچه مشهور جهان خوانی مرا خاکم هنوز
قصه ها دارم از آن شب های شیرین شما
قصه ها از ظلمت روزهای غمگین شما
قصۀ صدها رفیق بی ریای میکده
گاه با هوش و گهی از پا فتاده می زده
این منم تنها رفیق آشنای هر زمان
هرکه بودم هر که هستم با تو هستم بی گمان
هم نشین با وفای من تویی
غم گسار این نوای من تویی
یادگار خاطرات خوب من
آشنای این صدای من تویی
گریه کردی گریه ات را من با آهنگی سرودم
خنده کردی شاد خواندم با تمامی وجودم
هرچه کردی از محبت
هرچه کردی از وفایم
همچو گل بر سر نهادم
قدر دانستم ستودم
هم نشین با وفای من تویی
غم گسار این نوای من تویی
یادگار خاطرات خوب من
آشنای این صدای من تویی».
نقدی بر آثار ویگن
بیژن باران، شاعر و منتقد ادبی، در مورد ویگن و آثارش می گوید که میراث هنری و انسانی ویگن در فرهنگ ایرانی بسیار غنی و ارزنده است. ویگن سفیر مشترک اقوام خاورمیانۀ کهن در تمدن غربی جدید است. او هماهنگ کنندۀ موسیقی و شعر گذشتۀ ملیت ها و تمدن آتی جهانی برای دوستدارانش بود. او چهل تکۀ اقوام فلات را با تجدد غرب پیوند می دهد. از این رو، موسیقی او فراگیری اقوام ساکن فلات و تاریخ پیشین را تا دوران تجدد داراست. محبوبیت او به خاطر آینده نگری و عواطف صمیمانۀ اوست. او واسطۀ بین نوازندگان و حضار بود که در هارمونی سازها، با صورت نجیب و دهان خوش بیانش، چون مار کبرای عمودی مدعوان را مسحور می کرد. او صداقت درونی اش را در صدایش منعکس می ساخت و در اجراهای زنده اش انرژی ای مثبت را به حضار انتقال می داد و از این رو، ارباب سینما زود فهمیدند که او را درگیر فیلم کنند. چه در نقش بازیگر و چه به منزلۀ خواننده خلاقیت، انسانیت، فرهمندی، دوستی و انرژی در او لایزال بود.
ویگن، محبوب ترین خوانندۀ مرد در نیم قرن گذشتۀ ایران، ششصد ترانه اجرا کرد – به طور متوسط سالی دوازده ترانه یا یک ترانه در ماه – هیچ خواننده ای پرکاری، پشتکار و سلامتی او را نداشته است. او مظهر فرهنگی است که در ایران، افغانستان، عراق، امارات، ارمنستان، ترکیه و مهاجرنشین های فارسی زبان شهرهای غربی طرفدار دارد.
چرا نمی رقصی
هنر ویگن را، که همراه با خلاقیت، نوگرایی و صحت روحی و جسمی او بود، می توان از سه منظر بررسی کرد:
- شخصیت: استعداد، خلاقیت، اجرا و رابطه با دوستداران
- کار: ترانه، آهنگ سازی، موسیقی، نوازندگی گیتار، تنظیم، بازیگری، ترانه، سبک
- دوستداران: تأثیرش بر موسیقی پاپ، مخاطبان، دوستداران.
ویگن باخلاقیت آهنگ ها را از منابع گوناگون فولکوریک ارمنی، ترکی، غربی و عربی برمی گزیند و از سینۀ صادق خود صدایی دلنشین و آشنا را به حضار می رساند. ترانه های او – در سبک های پاپ، فولکلوریک، مرثیه، بلو و رقص آهنگین – روح انسانی او را ظاهر می کنند.
دامنۀ صدای او تنور و باریتون در دو و نیم اُکتاو بود. تِمبر صدایش رنگ آمیزی دلچسب دی فلت یا رِ بمُل داشت. دامنۀ صدایش از نجوای محرمانۀ لالایی تا آه، فریاد، غرش، داد، جیغ و لابه شنونده را از آرامش به حالت شور، عشق، تسلیم و رقص می برد. حجم صدای دسیبل او هم در تقلید آواهای شنیده شده در جامعه دلپذیر بود.
موسیقی او به گونه ای است که شعر در ترانه قابل فهم است. موسیقی، شعر را غرق نمی کند. برخی قطعات آهنگین او، با صدای بلند، برای رقص و شادی اند، برخی دیگر ملایم و ترنمی برای احساس و مداقه اند. هر دو شکل بر شنونده اثر می گذارند. او با ترانه های خود مردم را به رقص و مهربانی می کشاند و با این کار مهر را در جامعه ترویج و تحکیم می کرد.
بیشتر شعرهای او عاشقانه اند و برای مقبولیت بیشتر در بین مردم به زبان عامیانه سروده شده اند. استعاره ها، کنایه ها و ایهام های او با لحنی مالیخولیایی و غریب آمیخته اند، در شعر او «تو» می تواند گیتار، معشوق، وطن، دوست یا هر چیز مهرآمیز باشد؛ برای مثال، دوری از وطن و درد غربت را با عاطفه ای محسوس این گونه بروز می دهد:
«بی تو خاموشم در این شهر فرنگ
توی غربت دل من باز شده تنگ
کی می شه باز دوباره شب برسه
تا ببینم خواب تهرون قشنگ».
و یا عاشقی را این گونه بیان می کند:
«با تو رفتم بی تو باز آمدم
از سر کوی او دل دیوانه».
از این رو، ترانه های ویگن خاطرۀ دلپذیری در مخاطبش برجای می گذاشت و مخاطب برای احیای این خاطره به او وابسته می شد. او در چرخۀ زندگی طرفدارانش لانه می کرد و باعث می شد تا بارها بدون اینکه خسته شوند، به آن آهنگ ها گوش دهند.
دیگران درباره ویگن چه می گویند؟
استاد میلاد کیایی
استاد میلاد کیایی، سنتور نواز برجسته و هنرمندی که به استاد بابک بیات نت آموخت، در کتاب راز آشکار، در مورد ویگن می گوید:
«یکی از چهره های مهم موسیقی پاپ ویگن بود. ویگن را برای اولین بار در سال 1338ش دیدم، در یکی از باشگاه هایی که کنسرت می داد. ولوله ای به پا شده بود، چون واقعاً در اوج شهرت و محبوبیت خوانندگی اش بود. عاشقان و طرفداران بسیار زیادی داشت. این آدم خیلی دوست داشتنی بود. هیچ وقت غرور وجود این مرد را فرا نگرفته بود (غرور مترادف است با سقوط). یکی دیگر از ویژگی های ویگن این بود که هیچ وقت پولی که از رادیو، تلویزیون می گرفت یا از کنسرت هایش به دست می آورد منزل خودش نبرد و خرج رفقایش می کرد یا مثلاً، در جایی که می خواند، سر میزی که یک عده از دوستانش بودند، پول آن میز را حساب می کرد، حتی شاید آن پولی که باید می پرداخت خیلی بیشتر از حقی بود که آنجا دریافت می کرد. ضمناً، او بدون تظاهر به نیازمندان کمک می کرد. این چیزهایی بود که به دفعات دیدم نه آنکه شنیده باشم. بسیار لوطی مسلک و دوست داشتنی. اینهاست که می ماند و ارزشمند است. به همین دلیل ویگن، تا آخرین لحظۀ حیاتش، آدم ثروتمندی نبود در حالی که در اوج شهرتش درآمد بسیار هنگفتی داشت. خیلی انسان فروتن و افتاده ای بود. تیپ و هیکل قشنگی هم داشت و به همه احترام می گذاشت؛ یعنی، وقتی فی المثل می خواست برود کنسرت بدهد به آن نگهبان دم در به محض رؤیت سلام می کرد، دست می داد، احترام می گذاشت. به کارگرهای یک میهمانی یا ضیافت یا جایی که می رفت، کاباره یا کنسرت، فرقی نمی کرد، به همه احترام می گذاشت. احترامی که به مدیر مؤسسه می گذاشت به عوامل اجرایی و کارگرها هم همان احترام را می گذاشت.
دیدارهای بسیار زیادی با او داشتم و آخرین دیداری که داشتم دسامبر سال 1994م در امریکا بود که خوشبختانه، همان جور خوب مانده بود. موهایش همه یکدست سفید نقره ای و خوش تیپ تر از گذشته شده بود. کاباره تهرانِ لس آنجلس در واقع تنها جایی بود که ایرانی ها می توانستند بروند و همدیگر را ببینند و یک موسیقی ایرانی بشنوند. ویگن در آنجا می خواند، با همان حالت، همان احساس و برخورد قشنگ و زیبا. او در چند میهمانی خصوصی، که ما را دعوت نموده بودند، لطف کرد و آمد، حتی یک قطعه هم با سنتور من خواند.
آهنگ مهتاب، یکی از معروف ترین ترانه ها (در گام دو مینور) اولین کارش بود و با آن مشهور شد. این مرد فن بیان می دانست، تلفیق شعر و آهنگ را به خوبی می دانست و به گونه ای روان ارائه می داد. با وجود اینکه ارمنی بود ولی هنگام خواندن لهجه نداشت. صدایش را همه می پسندیدند، نه اینکه فقط نسل جوان یا نوجوان بلکه همه پسند بود و چون شخصیتی مهربان و دوست داشتنی داشت بیشتر از هم دوره هایش توانست در دل ها بنشیند.
ویگن گیتار هم می زد. این مهم است که خواننده موسیقی را بشناسد و جای صدای خودش را بداند که در چه گامی است. او به آهنگ ساز و نوازنده ها می گفت که مثلاً، محدودۀ صدای من از این نت تا این نت است. وسعت صدای ویگن چهار دانگ بود. کلام را خیلی مفهوم ادا می کرد. تلفیق شعر و آهنگش بسیار خوب بود. بعد، رعایت نُوانس ها، جایی که باید صدا را بالا برد یا پایین، اصطلاحاً می گویند فورته، پیانو، همه اینها را به خاطر حس قوی ای که داشت خوب اجرا می کرد و در این سبک، نوآور و بدعت گذار بود. صدها خوانندۀ موزیک پاپ آمدند ولی می بینیم که نام و صدای ویگن جایگاه خودش را برای همیشه محفوظ نگه داشته است. روانش شاد و یاد و خاطره اش همواره گرامی باد».
داستان های جاز :
قسمت سوم : لوید میلر و شوی تلویزیونی کوروش علی خان
قسمت دوم : الا فیتز جرالد اولین بانوی آواز
قسمت اول : دوک الینگتون در آبادان
ژاکلین، دختر ویگن
پدرم آن قدر فدایی مردم بود که به خاطر کنسرت های اروپایی ا ش قرار جراحی اش را عقب انداخت و به این خاطر سرطان پیشرفت کرد. بعد از اینکه مثانه اش را برداشتند هم فایده ای نکرد و سرطان رسید به استخوانش!! ولی تا آخرین لحظه نگذاشت ما روحیه مان را ببازیم. مثل یک قهرمان با دردش جنگید و حتی آه نکشید. ویگن روزهای آخر را با خانواده گذراند و فقط در این دوران بود که ما حس کردیم پدر داریم، چون بیشتر عمرش را مثل یک هنرمند زندگی کرد و همیشه با مردم بود. ویگن تا آخرین لحظه آرزو داشت که آخرین کنسرتش در ایران، در میدان آزادی، برگزار شود ولی هیچ وقت به آرزویش نرسید. ویگن فقط پدر ما نبود بلکه پدر تمام بچه های عاشق ایران و ایرانی بود.
لیدا بربریان، موسیقی دان و منتقد هنری
ویگن به معنای واقعی یک خوانندۀ ایرانی است که هم در اجرای ترانه های ارمنی و هم در اجرای ترانه های فارسی مهارت داشت. هرچند او از ایران مهاجرت کرد هیچ وقت گذشتۀ خود، کشورش و خاطرات ایران را فراموش نکرد. اجرای ترانه های بسیار در وصف ایران، بازگشت به وطن، دلتنگی برای وطن و عشق مؤید این موضوع است. او در یکی از مصاحبه هایش با من گفت که نفهمیدم زندگی من چگونه سپری شد چون شب ها خواندم و روزها خوابیدم.
عطاءالله خرم، آهنگ ساز
در قدیم و هنگام همکاری با مرحوم صبا، ایشان به این نتیجه رسید که با الهام از موسیقی سنتی ایرانی ترانه هایی ساخته شود که ضرب آهنگ خارجی و پر تحرک داشته باشد تا جوانانی که به علت شور جوانی از موسیقی خارجی استقبال می کنند به موسیقی ایرانی هم روی آورند. ویگن تنها کسی بود که توانست این خواسته را عملی کند، با صدای رسایی که داشت و همین طور با آشنایی با ساز و درست خوانی. نزدیک به پنجاه سال می گذرد و هنوز کسی نتوانسته جای ویگن را بگیرد.
ایرج جنتی عطایی، ترانه سرا
ویگن نمایانگر دوره ای مهم در تحول اجتماعی کشور ما بود. در آن سال ها ویگن حرف تازه ای را با ترانه هایش زمزمه می کرد. تصویر ویگن و گیتارش، در زمان تار و کمانچه، برای مردم ما یک تصویر نو و غیر قابل باور بود.
خانم کِرن، همسر امریکایی ویگن
اگر حقیقتاً موسیقی ویگن را گوش کرده باشید، می توانید آن را احساس کنید چون حقیقتی است که از قلبش برخاسته. فرق بین یک هنرمند واقعی و کسی که فقط نمایش می دهد در این است که یکی با قلبش می خواند و دیگری با زبانش. این سال ها که از مرگ ویگن می گذرد برای من خیلی سخت گذشت ولی او همواره با من بوده وگاهی این دوری خیلی غیر قابل تحمل شده چون روزی نبوده که در تمام ثانیه ها و دقیقه ها درکنارم نباشد. در این مدت، به موسیقی او گوش کردم و کتابی را در مورد زندگی او نوشتم و معتقدم که او آدم خیلی خیلی بزرگی بود که همیشه همراه ماست. هر بار که هنرمندی یا کسی ترانۀ ویگن را زمزمه کند خاطرۀ ویگن زنده خواهد ماند.
دکتر رهنوردی، دوست دوران جوانی ویگن
از هفده هجده سالگی با هم ورزش می کردیم و بعد او به سمت خوانندگی رفت. در کل ویگن یک انسان دوست داشتنی، هنرمند خوب، رفیق خوب، همسر و پدر خوبی بود. من هنوز با خاطراتش زندگی می کنم و آرزو می کنم در هر کجا که هست روحش شاد باشد. من سالی یک بار بر سر مزارش می آیم و یاد و خاطره اش را زنده می کنم. ویگن همیشه عزیز خواهد بود.
تمراز هوسپیان، سردبیر ماهنامۀ گارون
هوسپیان در مقاله ای، در یکی از شماره های ماهنامۀ گارون (بهار)، که در سیدنی چاپ می شود، در وصف فروتنی و مردمی ماندن ویگن می نویسد که چند شب پیش شاهد کنسرت ویگن در سالن شهرداری سیدنی بودم. در ابتدای برنامه، که ویگن بر روی صحنه آمد، گفت:
«بسیار از شما متشکرم که برای شنیدن ترانه های من اینجا جمع شده اید. من امشب سعی می کنم بهترین ترانه هایم را برای شما اجرا کنم. هرچند مطمئن هستم در پایان خواهند بود افرادی که ناراضی سالن را ترک خواهند کرد چون بسیار سخت است که بتوانی همه را راضی نگه داری».
تانیا حسینی، نویسندۀ کتاب اشعار و ترانه های ویگن، سلطان جاز ایران
کمتر کسی می داند کاروی شاعر برادر ویگن خواننده است.کارو کتابی دارد با عنوان برادرم ویگن، که آرزو می کنم ای کاش می شد تمام آن کتاب طولانی را به عنوان درآمدی بر دفتر ترانه های ویگن نقل کرد. در آن کتاب، ضمن آشنایی با زندگی خانواده ای ارمنی، با دو برادر رو به رو می شویم که یکی شاعری شوریده می شود و دیگری خواننده ای پر احساس و پر آوازه.
لالایی اش هر شب پس از پایان داستان شب رادیو در سرتاسر ایران پخش می شد.آواز حزین گیتارش آمیخته با صدای اندوه بارش به نجوای شب می مانست.
«لالایی کن مرغک من
دنیا فسانه است
لالایی کن مرغک من
دنیا فسانه است
هر نالۀ شبگیر این گیتار محزون اشک هزاران مرغک بی آشیان است».
لالایی ویگن
ویگن سلطان پاپ روزگارش بود. ترانه خوانی که دل ها را به لرزه در می آورد.اما چه باک اگر حنجرۀ آوازه خوان به تاراج می رود چراکه ویگن ترانه های جاودانی بسیاری دارد. این ترانه ها در حافظۀ جمعی این قوم به جا خواهد ماند.
خانم آذر پژوه،گویندۀ برنامه های رنگارنگ
خانم آذر پژوه در خاطره ای از ویگن نقل کرده اند که یک شب در پاریس به همراه ویگن و خانم مرضیه به روی پلی در پاریس رسیدیم. ویگن گفت:
« آذر اینجا ماشین را نگه دار».
من هم وسط پل کنار زدم. ویگن و مرضیه پیاده شدند و یکی در سمت چپ پل و یکی در سمت راست پل ایستادند و با صدای بلند، شروع به خواندن کردند:
« بردی از یادم، دادی بر بادم، با یادت شادم.
دل به تو دادم، در دام افتادم، از غم آزادم.
دل به تو دادم،.فتادم ز بر.
ای گل بر اشک خونینم مخند.
سوزم از سوز نگاهت هنوز.
چشم من باشد.به راهت هنوز.
چه شد آن همه پیمان
که از آن لب خندان
بشنیدم و هرگزخبری نشد از آن؟
کی آیی به برم؟ ای شمع سحرم.
در بزمم نفسی، بنشین تاج سرم،تا از جان گذرم».
صدایشان در هوا پیچید. مردم پاریس هم جمع شدند و با تحسین به هم آوازی این دو خواننده گوش سپردند. جالب اینجا بود که پلیس هم از راه رسید ولی آنها هم ایستادند و این اجرای زنده را تماشا کردند. آن شب بهترین خاطرۀ من بود و بهترین اجرا.
جملاتی از کارو در کتاب برادرم ویگن
به خاطر روابط بی نهایت انسانی و دوستانه که نه به عنوان برادر، صرفاً به عنوان دوست،بالاتر از برادر، با ویگن داشتم به نظرم در پاره ای از کلمات و جملات من خویشتن خویش را در پدیده ای به نام ویگن خلاصه کردم.
قلب ویگن ضمانت نامۀ عدم ورشکستگی خیلی از عشق ها بوده است و قلب ویگن به خاطر بودن خیلی از قلب های عاشق اغلب اوقات با ویگن نبوده است.
هرگز نمیرد آنگه دلش زنده شد به عشق…