نمایشی در یک پرده

ارباب رجوع وارد اتاقی در یک اداره دولتی می شود. جلوی میز اول می ایستد. کارمندی مشغول مطالعه روزنامه است. از پشت روزنامه، چهره اش قابل دیدن نیست.

ارباب رجوع: سلام قربان! این پرونده من بالاخره بعد از سه ماه کامل شد، لطف بفرمایید یک امضا و مهر زیرش بزنید، تا من برم.

کارمند شماره یک با آرامش، روزنامه اش را کناری می زند.


این نمایش را از زبان نویسنده آن بشنوید

با سپاس فراوان از خانم زری مجد

کارشناس با تجربه و خوش نام وام مسکن در بانک CIBC – تماس: ۷۷۸۸۸۸۳۷۴۹


ارباب رجوع [خوشحال]: سلام مجدد عرض می کنم. این پرونده ما رو یک نگاه می اندازین؟ فقط یک دونه مهر و امضا می خواد. سه ماهه که اسیر این کاریم.

کارمند شماره یک جرعه ای از قهوه اش می نوشد. دوباره روزنامه اش را باز می کند و شروع می کند به حل جدول.

ارباب رجوع [متعجب]: چی شد؟ الو داداش، با شمام. (تلاش می کند با سرفه و سر و صدا توجه کارمند شماره یک را جلب کند، اما موفق نمی شود.)

کارمند شماره یک، بدون توجه به ارباب رجوع، روزنامه را تا می کند. خمیازه ای می کشد و می گوید: آقا، پس این چای ما چی شد؟ گوش کن! سه حرفیه، رودی در کویر لوت.

ارباب رجوع: قربان، سلام مجدد عرض می کنم.

کارمند شماره یک: مخترع واشر سرسیلندر، شونزده حرفه!

ارباب رجوع: جااان؟ شونزده حرف؟!

کارمند شماره دو: به گمانم ناپلئون بناپارت.

کارمند شماره سه: بیشتر به ارنست همینگوی می خوره.

ارباب رجوع: اینجا چه خبره؟

به سمت میز کارمند شماره دو می رود.

ارباب رجوع: سلام قربان، ارادت دارم. این کار ما رو راه می اندازین بریم؟

کارمند شماره دو: آخه نمی شه

از همین نویسنده:

مدرسه ای که می رفتیم

جلسه بانک مرکزی ناکجا آباد

کارمند شماره سه: صد دفعه گفتم با ارباب رجوع جماعت حرف نزن. ای بابا! عجب گیری کردیم.

ارباب رجوع: یعنی چی آقا؟ این کارها چیه می کنید؟ ببین با کیا شدیم هشتاد میلیون نفر.

فیلم کامل گپ و گفت با جزمین کارا (‌کلیک)

کارمند شماره دو به کارمند شماره سه: بذار بهش بگم. داره مخمون رو می خوره.

کارمند شماره سه: باشه، ولی خیلی مختصر و مفید.

کارمند شماره دو: ببین ارباب رجوع گرامی، مگه اخبار رو نمی خونی؟

ارباب رجوع: اخبار؟ بله، گاهی اوقات.

کارمند شماره دو: همینه دیگه. از دنیا عقبی. مگه نشنیدی که مرکز پژوهش های مجلس اعلام کرده متوسط ساعات کار روزانه مفید در بخش دولتی ۲۲ دقیقه است؟

ارباب رجوع: خوب حالا که چی؟

کارمند شماره دو: هیچی دیگه، ما امروز همه ۲۲ دقیقه کار مفیدمون رو انجام دادیم.

ارباب رجوع: حالا می گی چی کار کنم؟

کارمند شماره دو: هیچی، برو فردا با امیدواری بیا.

ارباب رجوع: امید؟ دیگه چه امیدی؟

کارمند شماره دو: با این امیدواری که وسط اون ۲۲ دقیقه فعالیت مفید ماها برسی.

ارباب رجوع: یعنی… آخه… من…

کارمند شماره دو: آقاجون، من رو بیشتر از این به حرف نگیر. برو به سلامت.

ارباب رجوع سلانه سلانه می رود.

کارمند شماره یک: دوستان گوش کنید دل بدید. اسم کوهی در موگادیشو! شونصد حرفه!