در دهه ۸۰ یافتن فیلم هایی که لقب شاهکار بگیرند چندان زیاد نیست. با این حال بی انصافی است که بگوییم این دهه خالی از هر فیلم قابل قبول و زیبایی است. یکی از این فیلم ها قطار فراری است. فیلمی محصول سال ۱۹۸۵ به کارگردانی آندری کونچالوفسکی کارگردان اهل آن روزگار شوروی سابق.

آندری کونچالوفسکی

در دهه ۶۰ میلادی آکیرا کوروساوآ برای ساخت این فیلم تلاش کرد اما سرانجام به نتیجه نرسید. سال ها بعد کمپانی نیپون که صاحب فیلم نامه بود آن را به فرانسیس فورد کاپولا پیشنهاد داد و کاپولا هم کونچالوفسکی را به کمپانی معرفی کرد.

داستان فیلم سرراست است

دو زندانی از زندانی در الاسکا می گریزند. سوار بر قطاری می شوند که لوکوموتیورانش سکته می کند. حالا قطار بی راننده در میان یخ و برف با سرعت غیر قابل کنترل به پیش می رود، و رییس سادیستی زندان و تفنگدارانش هم به دنبال قطارند.


 

قطار از کنترل درآمده نماینده تمدن و تکنولوژی است که انسان فراری از مشقت زندگی در طبیعت خشن- طبیعت خشن انسانی و محیطی- را با سرعتی سرسام آور به سوی نیستی و نابودی در میانه ی مه و کولاک می برد.

ریچارد سوم در قطار فراری

فیلم با اینکه در کمترین لوکیشن ممکن و با حداقل بازیگر ساخته شده اما بسیار پرکشش است. اما من برخلاف فیلم های قبلی، به جای دیالوگ بازیگران فیلم؛ به جمله ای از نمایش ریچارد سوم شکسپیر می خواهم اشاره کنم که در صحنه پایانی فیلم بر روی صفحه نمایش نقش بست. انتخابی بسیار به جا از سوی کارگردان که به کلیت فیلم اشاره داشت.

برای مطالعه بیشتر:

یک فیلم یک دیالوگ: از نفس افتاده

یک فیلم ، یک دیالوگ : فرشته گان آلوده صورت

مارلون براندو در ابتدای کتاب خاطراتش از این فیلم یاد کرده و وجود چنین فیلمی را امیدواری می داند که سینما هنوز هم چیزهای خوبی در چنته اش دارد. آندری کونچالوفسکی بنا بر سنت قدیم، مدتی هم به عنوان فیلم نامه نویس، در فیلم آندری روبلف، در کنار یکی از استادان مسلم سینما، آندری تارکوفسکی همکاری کرد و از او آموخت.

و اما متن نوشته منتخب:

هیچ  حیوان  درنده خویی  نیست  که بویی ازشفقت نبرده باشد، و من بویی ازشفقت نبردم،  پس حیوان نیستم.”