کتاب‌ها، چنان قدرتی دارند که به یک آن، ما را از جایمان، در یک پروژه‌ی سخت کاری یا روابط اجتماعی فرسایشی، جدا کنند و به سرزمینی ببرند که نوید آرامش یا هیجان می‌دهد. از فرازونشیب‌های مطمئن داستان‌های کلاسیک انگلیسی مثل غرور و تعصب گرفته، تا وحشت رخنه‌کرده در راهروهای وزارت عشق در رمان ۱۹۸۴. سوال اینجاست که اگر تا به حال سراغ کتاب‌ها نرفته‌ایم یا دل نداده‌ایم به غرق‌شدن در جریانشان، باید از کجا شروع کنیم؟ شاید اولین کاری که باید انجام دهیم، پیدا کردن یک لیست راهنما از کتاب‌هایی است که آن‌قدر تاثیرگذار بوده‌اند که همیشه در لیست بهترین‌های مردم در سراسر تاریخ ادبیات قرار گرفته‌اند و باید آن‌ها را خواند. در این یادداشت وبلاگ طاقچه، کتابی را به شما معرفی می‌کنیم که حتما باید پیش از مرگ خواند. این کتاب‌ها به انتخاب سایت ایندیپندنت و ریدرز دایجست هستند.

صد سال تنهایی

داستان جادویی و پر رمز و راز شش نسل از خانواده‌ی بوئندیا ور دل روستایی اعجاب‌انگیز به نام ماکوندو، در حالی روایت می‌شود که اتفاقات و شخصیت‌های آن به قدری واقعی و قابل لمسند که وقتی کسی ناپدید می‌شود یا پرواز می‌کند و به آسمان می‌رود، همه چیز طبیعی به نظر می‌رسد.

کشتن مرغ مینا

اتیکاس فینچ، وکیلی سفید پوست است که به خاطر تعهد کاری و قلب رئوفی که دارد، در برابر جامعه‌ی خود می‌ایستد و وکالت مردی سیاه پوست را به عهده می‌گیرد که به ناحق، متهم شده است. در این مسیر، مردم شهر با او همراه نمی‌شوند. او، در کنار معصومیت می‌ایستد. معصومیتی که نماد آن در این کتاب، مرغ مقلد است و کشتن آن، گناهی بزرگ.

غرور و تعصب

یکی از کتاب‌هایی که باید پیش از مرگ خواند ، غرور و تعصب است. کتابی درباره ماجرای دختر سرکش و جذاب و در عین حال عجیب و غریب خانواده‌ی بنت، که بر خلاف عرف آن روز جامعه و تلاش بی حد و حصر مادرش، پی پیدا کردن همسری برای خود نیست و همین، او را درگیر عشق پر فراز و نشیب آقای دارسی می‌کند که مردی است به ظاهر خودپسند، مغرور و بدون شک متمول.

۱۹۸۴

۱۹۸۴ تقریبا پای ثابت همه لیست‌های پیشنهادی برای خواندن کتاب است. این‌بار هم در لیست ۴۰ کتابی که پیش از مرگ باید خواند قرار گرفته است. جهان به کلی تغییر کرده و به فضایی امنیتی و ترسناک تبدیل شده است. ارزش‌های سفت و سخت و البته مجازات‌های سفت و سخت. دیگر نه تنها مخالفت علنی با برادر بزرگ جرم محسوب می‌شود، که حتی فکر مخالفت هم با مجازات سنگینی همراه است. پلیس ذهن همه جا را زیر نظر دارد و حتی عشق را به عنوان عنصری مبتذل، برنمی‌تابد.

گتسبی بزرگ

گتسبی بزرگ، به خاطر مهمانی‌های عظیم و باشکوهی معروف است که هر یکشنبه در خانه‌اش برگزار می‌کند. او که معلوم نیست از چه طریقی صاحب این حجم از ثروت شده، امیدوار است تا در یکی از این مهمانی‌ها، به طور اتفاقی، معشوقه‌ی سالیانش را ببیند که حالا همسر مردی دیگر است.

پلاک۵۲ را در اینستاگرام دنبال کنید

دراکولا

جاناتان وکیل بود و برای شرکت فردی به نام پیترهاوکینز کار می‌کرد. شرکت برای خرید کارفاکس، که ملکی بسیار قدیمی در لندن بود، به کنت مشاوره می‌داد.

جاناتان در طول سفر به ترانسیلوانیا، شهر وین را دید، در خیابان‌های بوداپست گشت وگذار کرد، روی پل‌های باشکوه رودخانهٔ دانوب قدم زد، و یک شام فوق‌العاده در رویال هتل کلوزنبرگ خورد؛ جوجه با طعم فلفل‌مجارستانی، غذای مخصوص آن منطقه. او به دلایلی خیلی عصبی بود و اگر چه تختش در هتل به قدر کافی راحت بود، همه جور خواب عجیب و غریبی دید و فکر کرد که حتماً به خاطر فلفل بوده است!

جاناتان بعد از خوردن مقدار بیشتری فلفل، در حلیم صبحانه‌اش، به قطار برگشت تا به سفرش به سمت شرق ادامه دهد. او از پنجره که به بیرون نگاه می‌کرد، سرزمینی را می‌دید سرشار از هر نوع زیبایی، نهرها، رودهای وسیع، شهرهای کوچک و قلعه‌ای بی‌نظیر بر فراز یک تپه. او در هر ایستگاهی که قطار از آن رد می‌شد، می‌توانست گروه‌گروه آدم‌های جالب را ببیند؛ مثلاً زنانی با آستین‌ها و زیردامنی‌های کاملاً سفید، یا مردان اسلواک که با سبیل‌های کلفت مشکی، کلاه‌های لبه‌دار بزرگ و کمربندها و پوتین‌های کارشدهٔ چرمی گنده، پز می‌دادند.

وقتی قطار به بیستریتز در رشته‌کوه‌های کارپاتیان رسید، هوا تاریک‌وروشن بود. کنت دراکولا به جاناتان گفته بود که به هتل گلدن‌کران برود. آنها آنجا منتظرش بودند.

جین ایر

دختری فقیر و تنها که تحت آموزش‌های سختگیرانه در مدرسه‌ای شبانه روزی بزرگ شده، حالا در خانه‌ی مردی متمول، معلم سرخانه می‌شود. او که عاشق مرد است، متوجه می‌شود که او، پیش از این همسری داشته که حالا دیوانه شده و در طبق‌ی بالای عمارت، زندگی می‌کند. اما این تازه آغاز ماجرا است.