پریسا شمس
عمه خانم سهامدار!
آسایشگاه جدید عمه خانوم قدیمی بود. قدمتش به سن خود عمه میرسید. بنیانگذارش چند دهه قبل مرده بود و حالا مدیریتش را دکتر نیما، نوه او به عهده داشت. جوانی سی و چند ساله، معتاد و همیشه خواب. دو هفته از وقتی که عمه را…
شادی بعد از گل
طنز پرداز: پریسا شمس پرونده عمهخانوم زیر بغلش است و با چهرهای نادم و پشیمان نشسته مقابلم. -عمه جان! این سومین آسایشگاهه که عذر شما رو خواسته! مگه قرار نبود اینجا آروم و بیدردسر به زندگیتون برسین؟ +والا من دردسری برای کسی نداشتم، اینا خیلی…
عمه آزارگر
عمه خانم با ماسک و عینک آفتابی مینشیند مقابلم. ترسخورده و مظلوم به نظر میرسد.عمه جان چی شده؟ چرا اینقدر مستاصلین؟
عمه کارآفرین میشود
عمه قیچی به دست وارد محوطه شد.
-سلام.
+زهرمار! تو کار و زندگی نداری هر روز هر روز اینجا پلاسی؟
عمه خانم پروتکلها را میشکند
-میخوام برم نذر اون خدا بیامرز رو به جا بیارم. نذر کرده بود امسال محرم تو خونهاش نذری بده.
عمه به زندان علاقه مند میشود
آمدم ملاقات عمه خانم! این بار در ندامتگاهی معروف. عمه با چادری پر از نقش ترازو روبهرویم نشست.
عمه در هلفدونی
وارد اتاق ملاقات ندامتگاه شدم. عمه با چادر مخصوص زندانیان روی صندلی نشسته بود منتظر.
عمه جان! چرا دستگیرتون کردن؟
الکی! اشتباهی منو گرفتن
عمه خانوم و عشقِ عباس
چند هفتهای بود از عمه خانوم خبری نداشتم. دسته گلی خریدم و رفتم آسایشگاه. در حیاط آسایشگاه عمه خانوم داشت با پیرمردی قد بلند منچ بازی میکرد