خاطرات کودکی | پلاک ۵۲

آخرین شماره مجله پلاک52

دسته: خاطرات کودکی

خاطرات کودکی, داستان, فرهنگستان, فرهنگستان – ۴۲, هزار و یک روز

ناز نازی بودن هم عالَمی داره 

مرد ها یک روز از عمروشون رو هرگز فراموش نمی کنند. من هم همینطور یک روز از عمرم را همیشه به یاد دارم. اون روز، روزی بود که برخلافِ روزهای قبل که، صبح ها با غُرو لُند بیدارم می کردند، دستی نرم ونازک رو روی…

عید و عمو نوروز
پادکست, خاطرات کودکی, داستان, فرهنگستان, فرهنگستان۴۴, هزار و یک روز

عید و عمو نوروز از هزار و یک روز 

آقای خداوِردیِ بی مروت از زنگ اول تا حالا کُلی گچ های مَش فیاض رو حروم کرده تا هزار تا تکلیفِ عید برای ما رویِ تختهِ سیاه که حالا سفیدِ سفید شده بنویسه. اینم شد عید؟ کُفری میشم از مدرسه دِ درو. می رَم به…

خاطرات کودکی, داستان, فرهنگستان, فرهنگستان۴۵

خاطرات کودکی من | این قسمت : سوراخِ رِزق و روزی 

درویش یه روز صبحِعلی الطلوع آمد و منو بابامو هم راهِ خودش برد توی دامنه یِ کوهِ چاه حَمزه که براش آینه بینی کنم. اما من توی آینه ای که به دستم داده بود، هر چی نگاه می کردم فقط عکس خودمو می دیدم.

خاطرات کودکی, داستان, فرهنگستان

حموم زنونه 

اون موقع ها، ولایت ما، یک حمام داشت که صبح ها قبل از طلوع آفتاب مردانه بود تا وقتی که هوا روشن میشد. بعد یکی می رفت روی پشتِ بام و با شاخکی، بوقی می کشید. دوو دور، دوو دووررر یعنی: آهای خانم ها، حمام زنانه شد.

من و الاغِ آقا شب جمعه ای
خاطرات کودکی

من و الاغِ آقا شب جمعه ای – قسمت اول 

آقا شب جمعه ای، ریشِ سفیدی داشت که روی چانه ی باریک او، نُکِش تیز می شد. هیکلِ چوب کبریتی اش، مثلِ نهال های نازکِ درختِ تبریزیِ جلوی خونمون بود. پنجشنبه ها که می شد، مادر برزگم که ما، ننه جون صداش می کردیم، چشم…

چاه
خاطرات کودکی

داستان راه و چاه – قسمت سوم و آخر 

همیشه ما، در کنارِ بچه هامون نمی مانیم، از قدرت و توانایی­هایی که در وجودِ کودکانتان هست آن ها را آگاه کنید،‌ فکر کردن را یادشان بدهید .جهان را انسان­هایی ساخته اند که متفکر بوده اند نه آن­هایی که از دیگران تقلید کرده اند. پس…