حموم زنونه
اون موقع ها، ولایت ما، یک حمام داشت که صبح ها قبل از طلوع آفتاب مردانه بود تا وقتی که هوا روشن میشد. بعد یکی می رفت روی پشتِ بام و با شاخکی، بوقی می کشید. دوو دور، دوو دووررر یعنی: آهای خانم ها، حمام زنانه شد.
داستان کوتاه : کویِ جـنـت
سراسر خیابان ارگ آذین بندی و چراغانی شده است، کافه ها شلوغ تر و سینماها پر رونق تر از روزهای دیگر هستند. مردان جوان بریانتین زده بر موی سر بیشتر از روزهای دیگر طول و عرض خیابان را می پیمایند. دختران و زنان سانتی مانتال در کنار پدران و مردان خود برای ورود به سالن سینماها در صف ها به انتظار ایستاده اند.
داستان کوتاه – در مسیر آبشار
در ابتدای مسیر به سمت آبشار از راه طولانی، باریک و شیبداری گذشتیم. نفر به نفر از دالان درختی رد شدیم تا از صخره سنگی به پایین بپریم. من نفر سیزدهم گروه بودم.
داستان راه و چاه – قسمت سوم و آخر
همیشه ما، در کنارِ بچه هامون نمی مانیم، از قدرت و تواناییهایی که در وجودِ کودکانتان هست آن ها را آگاه کنید، فکر کردن را یادشان بدهید .جهان را انسانهایی ساخته اند که متفکر بوده اند نه آنهایی که از دیگران تقلید کرده اند. پس…
قصه های شبانه
فرقی نمی کند که رضا حسین پور برایت داستانی از خاطرات کودکی اش را تعریف کند یا قصه ای شبانه را. هر کدامش که باشد اصیل است مانند قدیم ها و ما را به زمانی می برد که محبت بیشتر بود. داستان ها و صدای…
سلطان خانم
سلطان خانم ، خانومش بود، خوشگل و خوش قد و بالا و خیلی کم سن و سال تر از شوهرش، اما ساده، نجیب و واقعن وفادار
خاطرات یک مددکار اجتماعی – داستان حلیمه (قسمت سوم)
حلیمه (قسمت سوم) حلیمه آهی بلند کشید و ادامه داد : روزها پشت سر هم می آمدند و می رفتند و من هنوز منگ بودم و نمی فهمیدم که چه طور به این ج…
خاطرات یک مددکار اجتماعی – داستان حلیمه (قسمت اول)
در مرکز ما زنان آسیب دیده اجتماعی در کنار هم زندگی می کردند و مهارت های زندگی و کاری یاد می گرفتند . مثل اعضای یک خانواده هر کدام یک مسئولیتی داشتند ، بعضی ها آشپزی می کردند ، بعضی ها به نظافت عمارت می پرداختند.