استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
«من (امیرهوشنگ) تنها پسر «آقاخان» ابتهاج و «فاطمه رفعت» بهشمار میرفتم. بعد از من سه تا دختر بهدنیا آمدند و ضمناً یک پسر هم قبل از من، نیامده رفت. خیلی برای خانوادهام اهمیت داشتم و خیلی عزیزکرده، خودسر، خودرای، لوس و از خودراضی بار آمده بودم! تا دوازده سیزده سالگی من، اگر کسی حال مرا از مادرم میپرسید، زارزار گریه میکرد و میگفت که یک پسر دارم که آن همه دیوانه است. هرچه میگفتند: خانمجان! پسربچهها اینطورند و بزرگ میشوند، خوب و عاقل میشوند، میگفت که دگیر کی میخواهد عاقل شود؟
خیلی اذیتکننده و آزارگر بودم. یک بچه کم کوچکتر از خود را با طناب میبستم و از درخت آویزان میکرذم. تحصیلات ابتدایی را در مدرسۀ عنصری که در ضلع جنوبی باغ سبزهمیدان بود، گذراندم؛ بعد مرا گذاشتند مدرسۀ قاآنی که پشت خانۀ ما در سبزهمیدان و آن طرف در ته کوچه بود، بعد از آنجا برای کلاس هشتم به مدرسۀ شاپور که کلاسهای چهارم و پنجم متوسطه را آنجا خواندم. در مورد من میگفتند که: او در پی آموختن و یادگرفتن است اما در درس و کار مدرسه چندان کوشا و ساعی نیست و زیاد به آن توجه نشان نمیدهد. آشپزی، گلدوزی، خیاطی، موسیقی، نقاشی، مجسمهسازی، ورزش (کشتی و وزنهبرداری) هر کدام در دورهیی علاقۀ من را به خود جلب میکرد. یکی از آن چیزهایی که خیلی برایم جالب بود، آشپزی بود. در همان هشت – ده سالگی برای غذا پختن و یاد گرفتن حرص میزدم و همواره از درس گریزان بودم. چنانکه هنگامی که به تهران آمدیم و در مدرسۀ تمدن نامنویسی کردم، در آنجا کلاس پنجم متوسطه را رد شدم، بعد هم دیگر به مدرسه نرفتم و درس خواندن را رها کردم».
آنچه در بالا آمد، بخشی از زیستنامۀ خودنوشت «سایه» است که در سیوچهارمین شماره از نشریۀ «حافظ» (شهریور ۱۳۸۵) با یک شعر از او منتشر شده است.
امیرهوشنگ ابتهاج متخلص به ه. الف. سایه ۶ اسفند ۱۳۰۶ در رشت متولد و در بامداد ۱۹ مرداد ۱۴۰۱ در کلن آلمان درگذشت. پدرش از مردان سرشناس رشت بود.
اشعار هوشنگ ابتهاج
کتابهای منتشر شده ابتهاج «نخستین نغمهها»، «سراب»،«سیاه مشق»، «شبگیر»، «زمین»، «چند برگ از یلدا»، «تا صبح شب یلدا»، «یادگار خون سرو»، «حافظ به سعی سایه» (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)، «تاسیان مهر»(اشعار ابتهاج در قالب نو)، «بانگ نی» هستند. از این میان سیاه مشق و تاسیان تنها دفترهایی هستند که شاعر با تجدیدنظر در محتوا به چاپهای بعدی میرساند و مجموعه و چکیده همه شعرهایش است.
اما آغاز زندگی شاعری ابتهاج را شاید بتوان از «نخستین نغمهها» دانست؛ او نخستین اثرش را با این نام در آغازین روزهای جوانی و در سال ۱۳۲۵ منتشر کرد. پس از این، «گالیا» دستمایۀ عاشقانههای «سایه» شد. او در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام «گالیا» شده بود که در رشت زندگی میکرد و این عشق موجب سرودن شعرهای عاشقانهای شد که در آن روزها سروده است. سالها بعد نیز البته ابتهاج شعری را با نام «دیرست گالیا…» با اشاره بههمان روابط عاشقانه و درگیرودار مسائل سیاسی ایران سرود.
نام هوشنگ ابتهاج یادآور غزل است؛ اما او را یکی از موفقترین شاعرانی دانستهاند که به شیوۀ نیما، اقبال کرده است. شعر نوآیین سایه، به حال و هوا و تماشا، از شعر دیگران ممتاز است. قریحۀ توانا، آشنایی و الفت با دیوانهای قدما در میراث نثر فارسی، زبان و موسیقی خاص شعر ابتهاج را رقم زده است. (مجلۀ شعر، بهمن و اسفند ۱۳۷۲، شماره ۹)
نقل است که «سایه» در سال ۱۳۴۶ به اجرای شعرخوانی بر آرامگاه حافظ در جشن «هنر شیراز» میپردازد که ابراهیم باستانی پاریزی در سفرنامۀ معروف خود (از پاریز تا پاریس) استقبال شرکتکنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن شعرهای سایه را شرح میدهد و مینویسد که تا قبل از آن هرگز باور نمیکردهاست که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجانزده شوند.
اما خوانده شدن شعرهای ابتهاج از دهۀ پنجاه و با حضور در رادیو آغاز شد، تعدادی از غزلها، تصنیفها و شعرهای نیمایی او توسط کسانی چون محمدرضا شجریان، علیرضا افتخاری، شهرام ناظری، حسین قوامی و محمد اصفهانی اجرا شدهاند.
امیرهوشنگ ابتهاج در یکی از واپسین جلساتی که در سال ۹۹ با مخاطبان خود سخن گفت، گفته بود: در حدود ۸۰ سال است که من با این زبان شعر آشنایی دارم و خیال میکنم قسمت زیادی از آنچه را میخواهم بگویم بلدم بگویم، یعنی راهحلی برای گفتن آن پیدا کردهام. ولی رساترین شعری که تا امروز داشتهام و خیال میکنم که از آن راضی هستم در حدود ۲۰درصد از آن چیزی است که در درون من هست که این به نظرم حداقل است. برای درون آدمیزاد هنوز این وسیله را پیدا نکردهایم.
«سایه» به اینکه در هنر ایران اغلب هنرها یک هنر تنها نیست، بلکه ترکیبی از هنرهای دیگر است، اشاره و بیان کرده بود: کاش گوینده و شنونده رازهای بیان را با هم شریک شوند.
یکی از مشهورترین سرودههای او، «ارغوان» است که توسط علیرضا قربانی نیز اجرا شده؛ ابتهاج دربارۀ ماجرای سرایش آن گفته بود که درخت ارغوانی در خانهای که سالها پیش در تهران در آن زندگی میکرده داشته است و وقتی دیگر در آن خانه نبوده این شعر را به یاد آن خانه و درخت گفته است.
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی ست هوا؟
یا گرفته است هنوز؟
من در این گوشه که از جهان بیرون است
آفتابی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آنچه می بینم دیوار است
آه این سخت سیاه
آن چنان نزدیک است
که چو بر می کشم از سینه نفس
نفسم را بر می گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه
در همین یک قدمی می ماند
کورسویی ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی ست
نفسم می گیرد
که هوا هم اینجا زندانی ست
هر چه با من اینجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی این دخمه نینداخته است.
اندر این گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعی خاموش شده
باد رنگینی در خاطرمن
گریه می انگیزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد می گرید…
چون دل من که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد
ارغوان
این چه رازی ست که هر بار بهار
با عزای دل ما می آید؟
که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است
وین چنین بر جگر سوختگان
داغ بر داغ می افزاید؟
ارغوان پنجه خونین زمین
دامن صبح بگیر
وز سواران خرامنده خورشید بپرس
کی بر این درۀ غم می گذرند؟
ارغوان خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله می شروعند
جان گل رنگ مرا
بر سر دست بگیر
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند
ارغوان بیرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار منی
یاد رنگین رفیقانم را
بر زبان داشته باش؛
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من…
«سایه» درخصوص اجرای قطعه «ارغوان» از رضایت شنوندهها میگفت و در عین حال باور داشت این شعر برای آواز و تصنیف طولانی است، مقدار زیادی از آن زده شده و یک خرده شعر شَل و کور شده، ولی در مجموع حالتی که این شعر به وجود آورده، تا حدی در خود شعر جا پایش معلوم است.
انکار ناپذیر است که «سایه» چپ بود و چپ دانسته میشد، با این حال در جایی از کتاب «پیر پرنیاناندیش» دربارۀ اینکه او باورها و حتی سرودههای مذهبی نیز داشت، به روایت میلاد عظیمی میخوانیم:
«امروز هشتم محرم بود و عصر به خانه سایه رفتیم. سایه مغموم بود و از چشمهایش معلوم بود گریه کرده.
عاطفه گفت: «بازم شیطونی کردین؟»
سایه خندید.
پرسیدم «اتفاقی افتاده؟»
– نه! شما میدونین که تلویزیون همیشه جلوم روشنه. هر کانالی هم که میزنم داره روضه و نوحه نشون میده. من هم گوش میکنم و خب گریهام میگیره. میشینم با اینها گریه میکنم. (لبخند میزند.)
پس از چند دقیقه گپ و گفت، سایه میگوید:
«سالها پیش یک شعری گفتم به اسم «اربعین» که تمومش نکردم.»
با تعجب اصرار میکنم شعر را بخواند و میخواند:
«یا حسین بن علی
خون گرم تو هنوز
از زمین میجوشد
هرکجا باغ گل سرخی هست
آب از این چشمه خون مینوشد.
کربلایی است دلم»»
سایه همچنین در مصاحبههایی، ار اعتقادات شدید مذهبی مادرش سخن گفته بود که طبعا بر تربیت او نیز تاثیر داشت.
منزل شخصی سایه در سال ۱۳۸۷ با نام «خانه ارغوان» به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیدهاست. دلیل این نام گذاری وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط این خانه است که سایه شعر معروف ارغوان خود را برای آن درخت گفتهاست.
هوشنگ و آلما
آلما مایکیال، همسر شاعر نامآور ایرانی هوشنگ ابتهاج (سایه) و زندگی مشترک نزدیک به هفت دههای آنها با یکدیگر، نمونهای از یک زندگی پر از عاطفه و عشق که روز چهارشنبه، ۱۸ اسفند ۱۴۰۰ ، با وداعی تلخ به پایان رسید.
سایه در خاطراتش میگوید که از همان سالهای دبیرستان با آلما آشنا شده است. مولف کتاب پیرپرنیاناندیش از نشستی گزارش میدهد که آلما هم حاضر است و از زبان آلما مینویسد: «موقعی که من مدرسه میرفتم، سایه هم شاگرد مدرسه بود. مرا دیده بود اما بروز نمیداد. میآمد تو اتوبوسی که من باهاش رفتوآمد میکردم، سوار میشد و مرا میدید. خودش سالها بعد به من گفت. من هیچ خبر نداشتم.» (ص-۳۲۳)
سایه در حالی که به این گفتهها گوش میدهد و به نوشته مصاحبهگر، لبخندی حکیمانه میزند، روایت را چند سال جلو میبرد و از رابطه دوستی و عشق به آلما پنج سال قبل از ازدواج سخن میگوید: «من و آلما از سال ۱۳۳۲ در واقع باهم زندگی میکردیم؛ منتها چون من نمیخواستم آلما مذهبش را عوض کنه، در نتیجه عقد انقطاعی کردیم.» (همان- ص ۳۲۳)
روز نهم مهرماه ۱۳۳۷ در میدان فوزیه در بالاخانه به گفته سایه «یک محضر قراضه» عقدی که «بنا بر فقه موجود فرد تا ۹۹ سال صیغه میشود» انجام شد و سایه روایت میکند که این عقد آن زمان تا سال ۱۳۵۶ برقرار بود. در آن سال، یکی از دوستان خطرات و آسیبهای عقد صیغهای را به او گوشزد کرد