طنز پرداز : شهرام شهیدی

راستش مجبور شدم نامزدی ام با جسیکا را به هم بزنم. نه به خاطر این که سالن‎های برگزاری مراسم به خاطر کرونا تعطیل بودند. نه. داستان ما پیش از این ماجراها به ته خط رسیده بود.

ما نامزدی‎مان را به هم زدیم چون پدرش حاضر نبود ما به فستیوال فور تونتی برویم. در واقع حاضر بود برویم و به عنوان یک شهروند در کشوری دموکراتیک مشکلی بابت حضور ما در این جشنواره نداشت. منتها راضی نمی‎شد در این راه کاری کند و قدمی بردارد. این طور نگاهم نکنید.

ما ایرانی‎ها کی از کسی مستقیم تقاضای پول کرده‎ایم؟ آریایی نیستید اگر این قسمت از گفته‎ی مرا بازنشر نکنید. خب پدرش لااقل اگر موافق رفتن ما به این فستیوال نبود مخالفتی هم نداشت و همان طور که می‎دانید نقش پدر در فرهنگ غرب چیزی شبیه نقش سیب زمینی در فرهنگ شرق است. این را گفتم که فردا روزی بتوانم راحت به کشور برگردم و با نشان دادن این گفته به مقامات اثبات کنم بنده از اولش هم منتقد سیاست‎های غرب و طرفدار سیاست‎های اقتصادی سیاسی فرهنگی هنری اجتماعی خانوادگی شرق و به خصوص چین بوده‎ام.

حتما می‎گویید خب پس از پدر جسیکا چه می‎خواستی که او اجابت نکرد. باید بگویم کلیه‎اش را. من به جسیکا گفتم در فرهنگ شرق، خانواده جانش را هم برای خوشبختی فرزندش می‎دهد و او در کل‎کل بی موردی با من گفت: هی برای من ایران ایران نکن. خانواده‎های غربی هم خیلی به فرزندانشان بها می‎دهند. من که منتظر فرصت بودم گفتم امتحان می‎کنیم و از پدر جسیکا خواستم برای تامین هزینه‎های سفر ما به جشنواره فور تونتی، یکی از کلیه‎هایش را بفروشد.

نتیجه مشخص است. باب تفنگ دولولش را از روی دیوار برداشت و مثل همه‎ی سیاستمداران غربی آن را رو به من جهان سومی نشانه رفت و گفت تا سه می‎شمارم. بهتر است تا آن موقع، هم از خانه من بیرون رفته باشی هم از زندگی دخترم.

خب معلوم است من چه کردم. البته بعد از این ماجراجویی من، کرونا آمد و بساط همه‎ی جشنواره‎های جهان از جمله همین فور تونتی را جمع کرد و من فکر کردم آب ها از آسیاب افتاده اما وقتی سعی کردم به جسیکا برگردم باز با دولول پدرش و البته این بار دوست پسر جدیدش روبرو شدم.

این هم یکی دیگر از بدی‎های غربی‎هاست. ما در هر جدایی باید روزها گریه کنیم اما جسیکا دو ساعت و چهل و سه دقیقه بعد از جدایی از من با رافائل دوست شد و در واقع بین بد و بدتر یکی را انتخاب کرد. برایم سخت بود گزینه بدتر او من باشم و برای همین الان برای مشاوره خدمت شما هستم. به نظرتان من خوب خواهم شد؟

 

این داستان را با صدای نویسنده گوش دهید.