سراسر خیابان ارگ آذین بندی و چراغانی شده است، کافه ها شلوغ تر و سینماها پر رونق تر از روزهای دیگر هستند. مردان جوان بریانتین زده بر موی سر بیشتر از روزهای دیگر طول و عرض خیابان را می پیمایند. دختران و زنان سانتی مانتال در کنار پدران و مردان خود برای ورود به سالن سینماها در صف ها به انتظار ایستاده اند. صدای هلهله و پایکوبی از درون باغ ملی به گوش می رسد، از قرار معلوم یک گاردن پارتی در آنجا در حال برگزاری است. کمی آن طرف تر در مقابل در وروی باشگاه افسران اتومبیل ها یک به یک از راه می رسند و پس از توقف از داخل آن ها افسران و امرای ارتشی به همراه همسرانشان پیاده شده و با مشایعت سربازان دژبان به داخل باشگاه راهنمایی می شوند.

سروان شهستا

سرسرای باشگاه تقریبا از جمعیت پر شده است، در هر گوشه ایی از سالن افسران ارشد و امراء در دسته های چند نفری گردهم ایستاده اند و در حال گفتگو با هم هستند. در منتهی الیه گوشه سمت راست سالن دختر بلوند زیبایی پشت یک دستگاه پیانو در حال نواختن موسیقی آرامی است که تنها چهره نا آشنا برای اکثر افسران و امراء لشکر ۷۷ حاضر در سالن سروان شهستا می باشد. او به تازگی از سربازخانه سلطنت آباد تهران به لشگر ۷۷ خراسان منتقل شده است. نوای موسیقی توجه سروان را به هنرنمایی دختر جوان جلب می کند. با پایان آخرین قطعه، سروان شهستا خود را به دختر جوان می رساند و او را مورد تشویق قرار می دهد. دختر جوان در پاسخ به ابراز لطف سروان می خواهد از پشت پیانو برخیزد، سروان با احترام دست دختر جوان را می گیرد و به او کمک می کند.

کلارا، دختری از لهستان

سروان خود را معرفی می کند و می گوید فارغ التحصیل از مدرسه عالی موسیقی وین می باشد و قرار است به عنوان فرمانده دسته موزیک خدمت خود را در لشکر ۷۷ ادامه دهد. سروان شهستا به دختر می گوید خوشحال می شوم بانوی جوان خود را معرفی نمایند. دختر جوان فارسی را با لهجه صحبت می کند و نام خود را کلارا معرفی می کند و می گوید از مهاجرین و پناهجویان لهستانی است که بعد از آزادی از اردوگاه های اسرای جنگی در روسیه به همراه دیگر هموطنانش به سوی ایران آمده اند.

مهاجرین لهستانی در ایران – سال ۱۹۴۲

در همین هنگام یک نفر از بالای سالن با صدای بلند از دیگران می خواهد که همگان به سخنان کوتاه فرمانده لشگر که در کنار آجودان خود و در میان جمعی از افسران ارشد قرار گرفته است گوش دهند.

 

 

تیمسار فرماندهی لشگر ضمن خوشامدگویی به دیگر حضار با یادآوری مناسبت گردهمایی امشب و تبریک روز بیست و یکم آذر از همه افسران و امراء می خواهد که همیشه و در همه حال آمادگی نظامی و جانبازی خود را برای حفظ استقلال و تمامیت ارضی میهن داشته باشند .

مهاجرین لهستانی در ایران – سال ۱۹۴۲

از مهدی توکلی بخوانید : داستان کوتاه – دلباغ

* * *

ماریای عزیز

من از کوی مهربانی ها، کوی جنت، یکی از محله های زیبای شهر مشهد، از سرزمین ایران می خواهم برایت بنویسم. در این کوی و برزن مسلمان و یهودی و مسیحی در کنار هم زندگی می کنیم. من در این سرزمین دوباره متولد شده ام، هر چقدر اردوگاه های کار سیبری سرد و کشنده بودند، آغوش گرم ایران به رویم گشاده بود.

سال ها پیش وقتی به ایران رسیدیم من به همراه دیگر کودکان در یتیم خانه ایی در شهر مشهد اسکان داده شدیم، بعد از مدتی یک خانواده یهودی سرپرستی من را به عهده گرفت و من از یتیم خانه به سرای عزیز آقا و جهان خانم که در کوی جنت خانه ایی بزرگ داشتند نقل مکان کردم، من درآن خانه پر از مهر بالیدم.

این روزها در کنار همسرم که یک افسر ارشد نظامی است و دخترمان، سارا، زندگی می کنم.

ماریای عزیز امشب من به همراه دوستانم، میمنت و ژاکلین، به عنوان سه بانوی یهودی، مسلمان و مسیحی در انجمن شهر به مناسبت روز مادر سخنرانی داریم. امیدوارم روزی دوباره تو را در خانه دومم، ایران زیبا، در آغوش بگیرم.

کلارا

مشهد _ ۱۶ دسامبر ۱۹۶۶