طنز پرداز: پریسا شمس
پرونده عمهخانوم زیر بغلش است و با چهرهای نادم و پشیمان نشسته مقابلم.
-عمه جان! این سومین آسایشگاهه که عذر شما رو خواسته! مگه قرار نبود اینجا آروم و بیدردسر به زندگیتون برسین؟
+والا من دردسری برای کسی نداشتم، اینا خیلی شلوغش میکنن.
-این آقای کبیری مگه نیست که سوندشو مثل زنجیر دور دستش میچرخونه و کردی میرقصه؟
+چرا خودشه. ببین پیرمرد چه خوشحاله.
-خب مسئول آسایشگاه میگه این پیرمرد پاک خل شده و باعثش هم شمایین!
+به اینا باشه توقع دارن سالمند سرشو بذاره زمین و رو به قبله دراز بکشه…
-اون ماشین آتیشنشانی رو میبینین جلوی در، فکر میکنین برای چی اونجاس؟
+چه میدونم؟ جایی آتیش ماتیش گرفته؟
-نخیر! سرهنگ کوشا رفته رو لبه پشتبوم میگه من بویینگ مسافربریم قصد فرود اضطراری دارم!
+چه پیرمرد بیجنبهای این کوشا! هی بهش گفتم قد جنبهات مصرف کنا! گوش نکرد!
-اونم خانم ابریشمیه که با واکر به همه شلیک میکنه! ببین چجوری پایه واکرو کوبید تو صورت دکتر الماسی!
+ابریشمی تو جنگ جهانی دومه هنوز. صد سالشه. خیال میکنه داره به ارتش بریتانیا شلیک میکنه. بذار بکنه. بذار بزنه نابود کنه این روباه پیرو! بزن ابریشمی! بزن لهشون کن! آفرین…
-عمه جان چی میگین؟ اینا همه رد دادن…
+یه بار دیگه راجعبه دوستای من اینجوری بگی میدم ابریشمی با تانکش از روت رد شهها! اه! هرچی من هیچی نمیگم! چتونه شما؟ چرا دوست دارین ما پیر پاتالها زنده زنده بریم تو تابوت منتظر عزراییل بمونیم؟
-کی همچین حرفی زده عمه جان؟
+چرا دیگه! همینو دارین میگین خیر ندیدهها! چشم ندارین شادی بعد گل ما رو ببینین!
_شادی بعد از گل؟ مسابقه فوتبال بوده؟
+نخیر! جشن تولد بوده…
_جشن تولد؟ متوجه نمیشم عمه! جشن تولد کی؟ چی؟
+تولد یک سالگی این مجلههه بود که قصههای منو توش چاپ و چوپ میکنن!
_آهان پلاک 52 رو میگین!
+بله! همون! منم گفتم حالا که جور نشد من برم کانادا و به صورت حضوری تو جشن تولد مجله شرکت کنم بذار یه کیک بپزم و با این بر و بچهها جشن بگیرم.
-این که چیز بدی نیست، چرا پس رییس آسایشگاه گفت میخواد شما رو اخراج کنه.
+چون اینا گربه کورهان! چشم و رو ندارن ببینن من با هزینه شخصی یه جور کیکی دادم به مریضاشون که اینقدر سرحال شن!
_عمه جان! نکنه تو کیک چیزی ریختین؟
+ریختم که ریختم! اصلا خوب کردم که ریختم. والا! یه مشت شاهدونه که این حرفا رو نداره…
پیش از آنکه فرصت کنم حرفی بزنم صدای افتادن سرهنگ روی تور ایمنی آتشنشانی توی فضا پیچید. بیش از این تعلل جایز نبود. دست عمه را گرفتم و پرونده به بغل از آنجا بیرون زدم.