استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاک۵۲ بلامانع است.
این هفته با یک دسته گل رز به دیدن عمه خانوم رفتم. عمه عاشق عطر گلهاست.
– عمه جون! با چه لذتی گلها رو بو میکنید.
-چیه؟ یه گل بو کردن هم نمیتونی به من پیرزن ببینی؟!
-سوتفاهم نشه، منظورم این بود که مثل عشاق گل بو میکنید.
-خب من هم که از اول پیر پلاسیده نبودم. یه دل داشتم رسوا، هر روز عاشق یه نفر…
-واقعا؟ هر روز یکی؟
–خب اولیشو که تو جنگ کشتن! عمه خانم زمان جنگ هم سن و سالی داشت.
-جنگ ایران و عراق؟
-نخیر! جنگ جهانی دوم! جخت سیزده سالم بود که نومزد کردم که اونم تیر غیب خورد.
نوش گوشتان :
-برای همین همیشه مجرد موندین؟
-نه بابا! چن وقت بعد باز نومزد کردم ولی این یکی هم عمرش به دنیا نبود.
-چطور؟ -جنبش جنگل شد این یکی هم مرد.
-جدی؟ یعنی نامزد شما از همراهان میرزا کوچک خان بوده؟
-نچ! خدابیامرز شکارچی بود. رفت جنگل شکار بزنه، اشتباهی تیر خورد خودش شکار شد.
من متاثر میشوم. عمه خانوم نه.
-پس همین باعث شد شما دیگه عروسی نکنین!
-نخیر. باز دوباره نومزد کردم. گفتم یه شوهر شهری بکنم که خیالم تخت باشه تفنگ دست نمیگیره، چه تو جنگ، چه تو جنگل!
-چه خوب! اهل قلم بود؟
-نه، اهل کف بود.کف بر بود خدابیامرز، مرد نازنینی بود.
-این یکی چی شد؟
-تیر خورد.
-جدی؟ چجوری؟
-تو بگیر و ببند کودتای مرداد، رفت جیب یه یارو رو بزنه، اشتباهی دستش رفت تو جیب سرهنگ. اونم تق یکی خالی کرد تو کله نازنینش.
-و شما دیگه بعد از اون قید ازدواج رو زدین؟
-ازدواج با ایرونیها رو آره. دیدم بختم به مرد وطنی قد نمیده، یه نومزد عراقی کردم…
-جنگ ایران و عراق شد؟
-آره. اون بدبخت به عشق من اومد سمت ایران، عراقیا فکر کردن اومده جاسوسی، نرسیده به مرز زدنش.
عمه جان گلها نوازش میکند. هر گل به یاد یک عشق شاید.
-عمه جان! میگم شما دیگه عاشق نشو. دنیا ظرفیت جنگ تازه نداره.
-پاشو برو رد کارت ببینم. حالا که من دارم شوهر میکنم به کانادا این داره سمپاشی میکنه ذلیل مرده…
-عمه جون خواهش میکنم دور اون کشورو خط بکش. اونجا همیشه در صلح بوده…
عمه خانم دسته گل را توی سرم میکوبد. نشانههای عشق و جنگ توی سرم له میشوند. پرستار میگوید ساعت ملاقات تمام شده.