استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است. قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او، لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.
نویسنده : رابین مور
برگردان : غلامرضا کیامهر
قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید
قسمت شصت و هشتم
فیتز با نگاهی به ستون پایانی متن خبر متوجه شد که خبر از قول خبرگزاری آسوشیتدپرس در بولتن خبرگزاری روتیرز نقل شده است. او بی آنکه خود را ببازد بعد از تا کردن خبرنامه روتیرز رو به دوید هرنت کرد و گفت:
«تو باید همه آن چیزهایی را که در اینجا نوشته در دادگاه ثابت کنی چون من دیگر اجازه نخواهم داد خبرنگاران با درج این قبیل اراجیف دروغ و بی اساس یکبار دیگر با زندگی من بازی کنند. به تو قول می دهم که با تمام قدرت به حسابت برسم. من برعلیه تو و خبرگزاری آسوشیتدپرس و هر روزنامه آمریکایی که مزخرفات ساخته و پرداخته تو را به چاپ برسانند اعلام جرم خواهم کرد و کاری می کنم که شغل خبرنگاری را ببوسی و کنار بگذاری.»
دوید هرنت که از مشاهده آرامش و خونسردی فیتز و لحن جدی او خود را باخته بود جواب داد:
«ولی آقای فیتز در اینجا همه کس میداند که تو دو قبضه تیربار ۲۰ میلی متری از ایران به دوبی آوردی و آنها را روی لنج متعلق به سپه نصب کردی و پس از آن همراه با سپه در یک عملیات حمل قاچاق شرکت جستی!»
فیتز پرخاشگرانه یکایک حاضران را مخاطب قرار داد و پرسید:
« آقایان آیا همه شماها تائید می کنید که من و سپه با سه قایق گشتی هند درگیری داشتیم و آنها را نابود کردیم ؟ آیا پلیس در این باره مدرک قابل قبولی در دست دارد ؟ »
جک هر کروس نخستین کسی بود که به پرسش فیتز پاسخ گفت:
«نه فیتز – هیچ مدرکی در دست نداریم این فقط یک تصور ذهنی است…»
پس از او نوبت به سرهنگ باترز رسید:
«همانطور که جک هر کراس گفت هیچگونه مدرکی در دست نیست ولی همه در این باره با هم متفق القولند که تو در ماجرا دست داشته ای!»
فیتز که صحنه را برای ترکتازیهای لفظی آماده میدید رو به دوید هرنت کرد و گفت:
«حالا تو آقای خبرنگار در راه بیشتر در پیش رو نداری. یا باید ظرف مدت ۲ ساعت مدار کی مستدل در رابطه با اتهاماتی که بر من وارد کردهای ارائه دهی و یا تکذیب نامه ای را که من درباره این خبر خواهم نوشت منتشر کنی. در غیر اینصورت علیه تو به دادگاه شکایت خواهم کرد!»
هرنت با شنیدن خط و نشانهای فیتز زبان به اعتراض گشود:
«ولی من قبل از درج این خبر خیلی سعی کردم تا با تو صحبت کنم. حتی برای دیدن تو به کویت رفتم ولی همانطور که خودت بهتر میدانی از تو و لنج حامل تو اثری در آنجا نبود.»
«بسیار خوب حالا که اینطور است باید ادعاهای خودت را با ارائه مدارک و اسناد قابل قبول ثابت کنی.»
هرنت که در درون دچار نگرانی شده بود تلاش کرد تا خشم فیتز را فرو نشاند:
«البته من حاضرم تکذیب نامه تو را مخابره کنم. تو میتوانی این تکذیب نامه را کتبی یا شفاهی در اختیار من قرار دهی. اگر موقع درج آن خبر تکذیب نامه تو در اختیارم بود آنرا هم در ادامه خبر درج می کردم ولی متاسفانه به تو دسترسی نداشتم.»
فیتز با دیپلماسی مخصوص به خود پیشنهاد هرنت را پذیرفت و از او خواست برای مصرف نوشیدنی به او ملحق شود. اما هرنت از پذیرفتن دعوت فیتز طفره رفت و در عوض از او خواست که هرچه زودتر تکذیب نامه مربوط به خبر را آماده و تسلیم او کند. فیتز با برداشتن یک برگ کاغذ از روی میز متصدی بار شروع به نوشتن کرد:
سرهنگ فیتزلود افسر سابق ارتش آمریکا خبر منتشر در خبرنامه رونیرز را تکذیب می کند. هیچگونه مدرکی دال بر دخالت او در حمل طلای قاچاق به سواحل هند و درگیر شدن مسلحانه او با شناورهای گارد ساحلی هند در دست نیست و سرهنگ لود صرفا در امور مربوط به نفت در شیخ نشین های امارات متصالح فعالیت دارد.
فیتز متن آماده شده را به دست دوید هرنت داد و گفت:
«این خبر را باید تا فردا از طریق شبکه خبرگزاری آسوشیتدپرس مخابرهکنی و عین آنرا در خبرنامه روتیرز به چاپ برسانی. من ساعت ۱ صبح در تماس تلفنی با وکلایم در واشنگتن از آنها خواهم خواست تا چه گونگی انتشار مناسب این تکذیب نامه را تعقیب کنند.»
هرنت نگاهی به متن دست نوشته فیتز انداخت و سری تکان داد و گفت:
«من تلاش خودم را می کنم اما گمان ندارم که آسوشیتدپرس تمامی این متن را مخابره کند.»
«پس بهتر است تو آنها را از تصمیمی که من درباره ات گرفته ام آگاه کنی. این یک تهدید توخالی نیست و باید آنرا خیلی جدی بگیری. اگر آسوشیتدپرس موجبات انتشار گسترده این خبر را فراهم نکند من همه شما را به جرم وارد آوردن خسارت سنگین مادی و معنوی به خودم به محاکمه خواهم کشید.»
پس از آن فیتز رو به جک هر کروس و سرهنگ باترز کرد و یکبار دیگر از آنها خواست تا در صرف نوشیدنی میهمان او باشند. هر دو نفر با آمادگی تمام دعوت فیتز را پذیرفته به او پیوستند. دوید هرنت برای مخابره متن تکذیب نامه فیتز به سراغ تلفن هتل رفت و برایان فالمه شکست خورده و سرافکنده با خشم هتل را ترک گفت.
*******
فیتز و سپه به اتفاق وارد تالار محل تشکیل جلسات روزانه شیخ راشد شدند. سپه به رسم اعراب محلی دشداشه بلند بر تن و چفیه و عنال بر سر داشت اما فیتز کت و شلوار و کراوات پوشیده بود. با شروع فصل پائیز گرمای طاقت فرسای منطقه خلیج رفته رفته جای خود را به هوایی ملایم و قابل تحمل میداد. این تالار با سالنی که فیتز نخستین بار در آن با شیخ راشد دیدار کرده بود از نظر معماری و وضع ظاهری تفاوت بسیار داشت. دیوارهای تالار از نیمه تا زیر سقف از شیشه و آینه ساخته شده بود. شیخ راشد بر روی مبل بزرگی در قسمت بالای تالار لمیده بود و در کنار او میز کوچکی با یکدستگاه تلفن سفید رنگ به چشم می خورد. اغلب مشاوران و کارگزاران دستگاه شیخ راشد گرداگرد تالار بر روی مبل ها نشسته بودند و برخی از آنها در حول و حوش شیخ راشد پرسه میزدند.
قهوه چی مخصوص کاخ جام قهوه در دست چست و چالاک برای حاضران در مجلس قهوه میریخت. حاضران در مجلس ضمن نوشیدن قهوه با هم در گوشی نجوا می کردند و تسبیح های دانه درشت را در میان انگشتان خود می چرخاندند. آنها به رسم معمول چشم به راه رسیدن نوبت و طرح مسائل و مشکلاتشان با شیخ راشد بودند. مجید جابر بر روی مبلی در سمت راست شیخ راشد جا خوش کرده بود و همزمان نقش مترجم و مشاور را برای حاکم دوبی ایفا می کرد. غیر از فیتز چند
میهمان غربی دیگر نیز در جمع حاضران در مجلس به چشم میخوردند. اغلب آنها به منظور حفظ احترام شیخ راشد به زبان عربی صحبت می کردند. فیتز با ورود به تالار متوجه فندر براون و نیم مک لارن شد که روی مبل هایی در نزدیک شیخ راشد نشسته بودند. در آن لحظه شیخ راشد سر گرم بحث و گفتگو با تدزومرز (Ted Zommers) رئیس شرکت تازه تاسیس حفاری نفت دوبی بود.
تدزومرز به خاطر مسئولیت مهمی که در تبدیل کردن دوبی به اولین شیخ نشین صاحب نفت خلیج فارس داشت دومین شخصیت با نفوذ و قدرتمند ابن شیخ نشین بعد از شیخ راشد به شمار می رفت. او همان کسی بود که نتیجه عملیات لرزه نگاری در مورد وجود حوزه های غنی نفت در آبهای ساحلی جزیره ابوموسی را در اختیار گروه فندر براون قرار داده بود. فتیز و سپه هنگام ورود به مجلس با تکان دادن دست و سر با یکایک حاضران در مجلس سلام و احوالپرسی می کردند و به اشاره شیخ راشد روی دو مبل خالی نزدیک او کنار نیم مکلارن نشستند. پس از آنکه فیتز در فنجان قهوه خود را لاجرعه سر کشید مک لارن سر در گوش او گذاشت و گفت:
«فیتز به تو تبریک می گویم!»
و فیتز شگفت زده پرسید:
«از بابت چی؟»
مک لارن نگاه معنی داری به چهره سپه انداخت و همچون کسی که از یک راز بسیار مهم خبردارد پاسخ داد:
«خواهش می کنم خودت را به کوچه علی چپ نزن. تو فکر می کنی چه کسی با این سرعت و آسانی سپه را صاحب چنین سود سرشاری کرده است ؟ او الان در میان انبوهی از دلارها و پوندها و حواله های ارزی و چکهای مسافرتی از پنج قاره جهان غرق شده است. خود من قرار است یک حساب ده میلیون دلاری برای سپه در بانک خودمان افتتاح کنم. البته وضع تو هم دست کمی از سپه ندارد.»
فیتز لبخند سردی تحویل مک لارن داد. سود خالص او از بابت همسفری با سپه به بیش از سیصد و پنجاه هزار دلار رسیده بود و اگر او حق السهم مربوط به حمل محموله حشیش را هم قبول می کرد ثروت نقدی او از اینهم بالاتر می رفت. البته او تمایلی نداشت که همه موجودی خود را یکجا به حسابش در بانک واریز کند. به ویژه آنکه او میدانست در سه سفر دریایی آینده سودی نزدیک به چهارصد و پنجاه هزار دلار در انتظارش بود ولی او نسبت به موفقیت ماموریتهای آینده اش سخت دچار تردید بود زیرا ناوگان دریایی و گارد ساحلی هند به خاطر ضربه هولناکی که از سوی فیتز بر آنها وارد شده بود همه جا به دنبالش می گشتند. فیتز با لحنی آرام به تهنیت گوییهای مک لارن پاسخ داد:
«اگر امروز کارها خوب پیش برود احتمالا تا پیش از تعطیل شدن بانک به سراغت خواهم آمد چون من قصد دارم یک وام نقدی دریافت کنم.»
«اشکالی ندارد فیتز – حتی بعد از تعطیل شدن بانک هم در بانک به روی تو باز خواهد بود. خودت خوب میدانی که ما برای مشتریان کله گنده خود حساب مخصوص باز کرده ایم.»
این نخستین باری بود که یک بانکدار معروف آمریکایی از فیتز به عنوان مشتری ” کله گنده ” یاد می کرد عنوانی که شنیدن آن از هر کلام دیگری برای فیتز لذت بخش تر بود (تدرزومرز) پس از اتمام مذاکراتش با شیخ راشد جلسه را ترک کرد. با رفتن تدزومرز شیخ راشد به فیتز و سپه اشاره کرد تا روی دو مبل کنار دستش بنشینند. پیش از جا به جا شدن فیتز مکلارن یکبار دیگر سر در گوش او نهاد و گفت:
«اینطور که پیداست تو این روزها به مرد محبوب شماره یک شیخ راشد مبدل شده ای!»
فیتز و سپه بعد از دست دادن با شیخ راشد برجای خود قرار گرفتند و شیخ راشد بی مقدمه خطاب به سپه گفت:
«بحمدالله امور تجارتی شما به خوبی پیشرفت می کند.»
و سپه بدون پرده پوشی جواب داد:
«بله به لطف خدا کارها روبراه است و شانس به ما رو کرده است»
«رو کردن بخت و اقبال به شمابه مثابه رو کردن بخت و اقبال به همه مااست».
فیتز به خوبی می دانست که شیخ راشد حقیقت را بیان می کند زیرا سپه به او گفته بود که از کلیه فعالیت ها بیست در صد سهم شیخ راشد است.
در این هنگام راشدفیتز را مخاطب قرار داد و گفت:
«و شما دوست عزیز من. امیدوارم از نتیجه کار و زندگی در کشور من راضی باشی.»
« حضرت حاکم بنده همواره خود را مدیون شما می دانم. چون محبت های شما سبب شده تا اینجا را خانه دوم خود احساس کنم.»
« و خوشبختانه فعالیت های شما هم تا به امروز رضایت بخش بوده است ؟!»
«بله حضرت حاکم. ولی بسیار متاسفم از اینکه بعضی از این روزنامه نگاران آمریکایی چشم دیدن مرا ندارند و دائما داستانهای بی پایه و اساسی درباره من می بافند که امیدوارم از این بابت خاطر شما مکدر نشده باشد.»
ادامه دارد