استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است. قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او، لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.
نویسنده : رابین مور
برگردان : غلامرضا کیامهر
قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید
***
« آه… منظورت لین است! نظر تو درباره او درست است. او از آن مجلس گرم کن های حرفه ای نیست. بلکه یک عکاس کار کشته حرفه ای در گرفتن عکسهای مخفی است. واقعیت اینست که من نیاز به چند عکس مخفی از لحظه های هیجان انگیز این میهمانی دارم. منظورم را که میفهمی؟ چون ممکن است در آینده دیگر چنین فرصتی دست ندهد. این پنج تا بچه عرب که در آینده همه کاره عربستان سعودی خواهند شد علاقه زیادی به عشقبازی دسته جمعی با زنها دارند. از آن عشقبازیهای حیوانی و وحشیانه. بقیه بروبچه های خانواده سعودی هم کم و بیش همینطور هستند و تصور می کنم این یک رسم رایج در میان همه افراد این خاندان باشد. بنابراین وقتی آنها عملیات مخصوص را با دخترها شروع می کنند فقط یک عکاس مونث می تواند در جمعشان حضور داشته باشد و از صحنه عملیات عکس بگیرد و این زن کسی جز لین نیست. البته دوربینی که (لین) با آن از صحنه های قبیح عکس می گیرد یک دوربین پولاروید است که عکسهای گرفته شده را در جا ظاهر کرده، تحویل می دهد به همین سبب بچه عرب ها از بابت افتادن عکس ها به دست افراد نامحرم نگرانی ندارند چون بعد از تماشای عکس ها آنها را پاره می کنند و دور می ریزند، برای آنها خود همین عکس گرفتن و عکس تماشا کردن در فاصله عملیات دسته جمعی نوعی سرگرمی و تفریح مضاعف شمرده می شود و به همین سبب با حضور عکاس در سر صحنه مخالفتی نشان نمی دهند. ولی حتما میپرسی گرفتن این عکسها چه فایده ای برای من دارد؟ حالا برایت توضیح میدهم. لین در داخل دوربین (پولاروید) یک دوربین عکاسی بسیار ظریف و حساس جاسازی کرده است که از بیرون به هیچوجه قابل تشخیص نیست. این دوربین مخفی همزمان با دوربین پولاروید تنظیم شده و به موازات دوربین پولاروید عکسی هم از صحنه در این دوربین مخفی ضبط می شود!»
« چه ابتکار فوق العاده ای ؟!»
«بله، واقعا فوق العاده است. انسان باید آینده نگر باشد. این بچه عرب ها ممکن است قولی را که امشب در مورد نفت به من داده اند در آینده فراموش کنند بنابراین باید وسیله ای در اختیار من باشد تا در صورت وقوع تحریم نفتی از سوی اعراب من به کمک عکس ها قول و قرارهای بچه عربها را بیادشان بیاورم. و چه وسیله ای بهتر و خاطره انگیزتر از عکس های مخفی که لین با دوربین مخفی خود از عملیات امشب بچه عرب ها تهیه می کند؟ این عرب ها وقتی پای زن و سکس به میان می آید سر از پا نمی شناسند. حتی کسانی مثل اینها که در مملکت شما یعنی آمریکا تحصیل کرده اند در برخورد با جنس لطیف وضع و حال بقیه عرب ها را دارند. بنابراین گرفتن چند عکس یادگاری که آنها را در حال بادہ نوشی و ورفتن با زنها نشان می دهد خالی از فایده نیست چون اینها در بازگشت به عربستان سعودی و به دست گرفتن پست های کلیدی تغییر چهره می دهند و قیافه افراد مومن و محترم را به خود می گیرند. به خصوص این وضع در مورد افراد وابسته به خاندان ملک فیصل بیشتر صدق می کند. مثلا همین جمیل برادرزاده ملک فیصل است و طبیعی است که در دست داشتن عکسی آنچنانی از این بچه عرب در آینده بینهایت کارساز خواهد بود و دست کم هیچکدام اینها جرات نخواهند کرد در برابر خواسته های من از خود سرسختی نشان دهند.»
فیتز از شنیدن ماجرایی که عبدالحومارد برایش تعریف کرد غرق لذت و شادابی شد زیرا برای او به عنوان یک آمریکایی وجود نقطه های ضعف در میان سردمداران عرب امتیازی بالقوه بشمار میرفت. به ویژه فیتز نسبت به (لین) عکاسی که قرار بود آن صحنه های تاریخی را در دوربین مخفی خود ثبت و ضبط کند احساس علاقه و ارادت زیادی می کرد به همین سبب برای ابراز احساسات خود نسبت به لین به او نزدیک شد و گفت:
« مثل اینکه ما دو نفر در اینجا جزء نماشاچی های صحنه هستیم؟ ولی مایل بودم بدانم کار عکس برداری چه موقعی شروع میشود ؟ »
لین که ظاهرا از شنیدن گفته های فیتز کمی جا خورده بود با تعجب پرسید:
« آیا عبدل درباره ماموریت من چیزی به شما گفته است ؟»
و وقتی با پاسخ مثبت فیتز روبرو شد جواب داد:
«من آماده ام تا از لحظات استثنایی و کمیاب میهمانی امشب عکس هایی بیادماندنی تهیه کنم ولی برای این کار نباید زیاد عجله به خرج داد!»
« ولی من خیلی مشتاقم که تکنیک کار تو را تماشا کنم چون مطمئن هستم که این بچه عرب ها با آنهمه مشروب بی حسابی که نوشیده اند دیگر سر از پا نمی شناسند و مرد و زن را هم تشخیص نمی دهند!»
بالاخره لحظه موعود فرا رسید و لین با تردستی کار گرفتن عکس از صحنه های عملیاتی را شروع کرد. فلاش دوربین پولاروید یکی بعد از دیگری زده میشه جوانهای مست و عریان هر بار برای مشاهده نتیجه هنرنمایی هایشان به طرف لین هجوم می بردند. سالن آپارتمان عبدل در آن وقت شب به یکی از وقیحانه ترین و شریرانه ترین صحنه های موجود در جهان خاکی مبدل شده بود.
هنگامی که قباحت صحنه عملیات جوانهای آل سعود با دخترهای حرفه ای به اوج خود رسیده بود عبدل سر در گوش فیتز
گذاشت و گفت:
«اگر مایل به شرکت در عملیات نیستی بهتر است اینها را به حال خود گذاری و با یک بطری مشروب در روی بالکن سر خودت را به تماشای مناظر اطراف گرم کنی. چون در این لحظه های حساس بچه عرب ها نمی توانند وجود یک تماشاچی مرد را تحمل کنند!»
فیتز نوصیه عبدل را پذیرفت و لحظه ای بعد عبدل نیز جام مشروب به دست در بالکن به او ملحق شد. فتیز با دیدن عبدل خندهای کرد و گفت:
« نظیر این میهمانی را در عمرم ندیده ام. این بچه عربها و آن دخترهای حرفه ای با عملیات خود چه بلایی به سر خانه تو می آورند… از بالش ها و تشکها گرفته تا پرده ها و قاشق چنگالها همه به وسط سالن ریخته… راستی اینها را دوباره چه طور مرتب می کنی؟»
عبدل دستی روی شانه فیتز گذاشت و با خونسردی جواب داد:
« نگران این چیزها نباش – اینجا در حقیقت آپارتمان عیاشی ها و خوشگذرانی های من است. آپارتمان محل سکونت من یک طبقه بالاتر است!»
در همین هنگام (لین) برای تعویض نوار فیلم دوربین مخفی خود وارد بالکن شد. فیتز با دیدن این با شگفتی پرسید:
«فکر نمی کنی به اندازه کافی عکس گرفته باشی؟»
«چرا؟ تقریبا کلکسیون عکسهایی که از عملیات عربها و دخترها گرفته ام از هر جهت کامل است!»
« آیا تو از مشاهده این صحنه ها شخصا دچار وسوسه نمی شوی ؟»
« اگر این جوانها عرب مسلمان نبودند شاید منهم وسوسه می شدم ولی خوشبختانه من یک یهودی هستم! البته من بخاطر حرفه ام به دیدن صحنه هایی کم و بیش شبیه صحنه های امشب عادت دارم و پول خوبی هم از این شغل عایدم می شود.»
برای مطالعه بیشتر:
رازهای قلعه الموت: افشاگری حقایق پنهان در سریال الحشاشین
مردی که برای ایران جنگید و برای ارمنستان گریست
اگر داریوش سوم، اسکندر را شکست میداد، آیا ایرانیان از اعراب شکست نمیخوردند؟
کار (لین) در آپارتمان عبدل به پایان رسیده بود و به همین سبب وقتی فیتز از او درخواست کرد برای هواخوری و صرف نوشیدنی به هتل محل اقامت او بروند کوچکترین ابراز مخالفتی نکرد. هنگام ترک آپارتمان عبدل که سرش با یکی از زن ها گرم بود از فیتز خواست تا در ساعت یازده روز بعد در محل وزارت خارجه انگلیس با او ملاقات کند. در بین راه این پیشنهاد کرد برای تعویض لباس و مرتب کردن سرو وضعش به آپارتمانش برود. در داخل آپارتمان لین، فیتز از مشاهده عکس ها و پوسترهایی که به در و دیوار اتاقها نصب شده بود دریافت که (لین) یک هنرمند عکاسی واقعی است و وقتی موضوع را با او در میان گذاشت لین به او گفت که بیشتر در آمدش را صرف توسعه کارهای هنری می کند. در بین گفتگوها فیتز که رفته رفته تحت تاثیر زیبایی و جذابیت (لین) قرار گرفته بود پیشنهاد غیرمنتظره ای را با او در میان گذاشت:
« آیا تو مایلی یک سفر رفت و برگشت هوایی لندن – بیروت – تهران – دوبی- لندن به خرج من انجام دهی؟»
الین با خوشحالی پیشنهاد فیتز را پذیرفت ولی ضمن آن پرسید:
«آیا حکومت دوبی به من که یک دختر یهودی هستم ویزای ورود می دهد ؟ »
نگران این مسئله نباش. چون من معرف تو هستم مشکلی از این بابت وجود ندارد. اصلا چه ضرورتی دارد که خودت را یهودی معرفی کنی؟»
ولی نام خانوادگی من گلدشتاین است. این گلدشتاین و این یک نام کاملا بهودی است!»
«بازهم جای نگرانی نیست. من خودم برای بردن تور به فرودگاه دوبی خواهم آمد و ترتیب همه کارها را خواهم داد.»