استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است. قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او، لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.
نویسنده : رابین مور
برگردان : غلامرضا کیامهر
قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید
***
فضای حاکم بر کلوب متروپولیتن شهر واشنگتن دی. سی با کلوب شبانه ای که فیتز روز قبل در آن با دوستانش دیدار کرد از زمین تا آسمان تفاوت داشت. او به دعوت دیک هیلی برای صرف ناهار و ادامه صحبت های قبلی به کلوب متروپولیتن رفته بود. دیک هیلی در سالن انتظار کلوب به استقبال فیتز آمد و دو نفری برای صرف ناهار با آسانسور به طبقه بالا رفتند. قبل از رسیدن به سالن رستوران دیک هیلی رو به فیتز کرد و گفت:
« من امروز تو را به فردی بنام مت مک کانل معرفی می کنم. این شخص رابط میان سازمان ما و وزارت خارجه است. او از معدود چهره های بازمانده از زمان اقتدار برادران دالس است. مک کانل نفوذ زیادی در دستگاه وزارت خارجه دارد و اغلب در انتخابات ماموران سیاسی خارج از کشور طرف مشورت قرار می گیرد. اگر مک کانل در دیدار امروز تشخیص دهد که وجودت برای سازمان ما مفید است تو را در رسیدن به احراز پست سفارت آمریکا در کشورهای عربی یاری خواهد کرد.»
« ولی من فقط مایلم سفیر آمریکا در کشور در شرف تاسیس امارات متحده عربی باشم.»
« فرقی نمی کند به هر صورت او باید تو را تائید کند. او یک میز مخصوص و انحصاری در این رستوران دارد که ما الان پشت آن خواهیم نشست.»
« شاید از آن میزهای مخصوصی است که دائما مورد استراق سمع قرار می گیرد!؟» .
«نه هیچ نیازی به این کار نیست چون او خودش رئیس کل همه استراق سمع کنندگان است. در ورود به سالن رستوران دیک هیلی فیتز را به سوی میز بزرگ مدوری در گوشه ای از سالن راهنمایی کرد. لحظه ای بعد مک کانل در آستانه در سالن ظاهر شد. دستی به سوی آنها تکان داد و بکر است به طرفشان رفت. مک کانل چهره ای خشک و جدی داشت و موهای نقره ای و عینک دسته سیمی او بیننده را کم و بیش به یاد ارباب سابقش جان فاستردالس می انداخت. بعد از انجام معارفه مک کانل پشت میز نشست و بلافاصله سر صحبت را با فیتز باز کرد:
« از اینکه دیک موجبات دیدار ما را با هم فراهم ساخت خیلی خوشحالم. تو این روزها به خبرسازترین چهره جهان عرب و آمریکا مبدل شده ای!»
« البته همه این جاروجنجال ها بر خلاف میل باطنی ام بوده است.»
مک کانل سری تکان داد و گفت:
«بله، منظورت را می فهمم. ولی خدا کند که این وقایع لطمه ای به موقعیت تر وارد نساخته باشد. خود من که اینطور فکر نمی کنم. این قبیل جارو جنجال ها به تب تندی می ماند که زود عرقش در می آید و مردم بزودی آنرا فراموش می کنند ولی مشروط بر آنکه دنباله نداشته باشد.»
« من همیشه سعی می کنم از روزنامه نگارها فاصله بگیرم و خوشبختانه خبرنگار شروری که آن خبرها را درباره من در روزنامه ها به چاپ رساند برای همیشه از دوبی اخراج شده است.»
«ولی ممکن است خبرنگاران دیگری جای او را بگیرند. البته ما برای بحث درباره این مسائل به اینجا نیامده ایم. دیک درباره تمایلات و جاه طلبیهای تو با من صحبت کرده است. تو با اوضاع خاورمیانه به خوبی آشنا هستی، به زبان عربی هم صحبت می کنی و از دوستان صمیمی رهبران کشور نوبنیاد امارات متحده عربی به شما میروی. در حقیقت تو از هر آمریکایی دیگری صلاحیت بیشتری برای احراز پست سفارت در چنین کشوری را داری. بنابراین اگر از حالا تا یکسال دیگر دولت آمریکا تصمیم به انتخاب سفیری برای امارات متحده بگیرد من با بررسی هایی که در لابلای پرونده های (سیا) کرده ام و گفتگوهایی که درباره تو با امثال دیک هیلی داشتهام بدون تردید تو را برای احراز این پست توصیه خواهم کرد.»
مک کانل لحظه ای مکث کرد و از آنسوی میز نگاه معنی داری بر چهره فیتز انداخت و ادامه داد:
«البته خودت بهتر میدانی که در دستگاه حکومتی ما داشتن صلاحیت تنها شرط احراز یک مقام نیست. این جای نهایت تاسف است ولی واقعیتی است که وجود دارد به عبارت روشن تر احراز مقامی در سطح سفارت به مقدار زیاد بستگی به مقدار کمک مالی داوطلب پست به حزب حاکم در کاخ سفید دارد. این فرقی نمی کند که تو طرفدار دموکرات ها باشی با جمهوری خواهان! ولی در حال حاضر تو باید بتوانی دست کم مبلغ یکصدهزار دلار به گونه ای که مورد توجه رئیس جمهوری و اطرافیانش قرار بگیرد به حساب حزب جمهوریخواه که در حال حاضر در راس قدرت است واریز کنی!»
فیتز مکثی کرد و جواب داد:
«فکر می کنم از این بابت هم بتوانم صلاحیت خود را به اثبات برسانم.»
مک کانل سری به نشانه ابراز رضایت تکان داد و گفت:
«دیک هم همین را به من گفته است. خوشبختانه تا زمانی که دولت آمریکا بخواهد نسبت به انتخاب سفیر برای کشور در شرف تاسیس مورد نظر تو تصمیم بگیرد فرصت زیادی باقی است و کمک اعطایی تو به حزب جمهوریخواه سوءظن کسی را بر نمی انگیزد. به نظر من برنده انتخابات آینده آمریکا جمهوریخواهان هستند و تا یکسال دیگر اوضاع از زمین تا آسمان فرق خواهد کرد. بدون شک دستگاه رهبری حزب جمهوریخواه در سال ۱۹۷۱ برای تامین هزینه های انتخاباتی سال ۱۹۷۲ به سراغ طرفدارانش خواهد رفت. بنابراین چشم انداز آینده تو روشن است ولی حالا باید دید که تو در قبال ما چه وظیفه ای بر عهده می گیری ؟»
در این هنگام دیک هیلی خود را وارد صحبت آنها کرد و گفت:
«مت، من قبلا در این باره با فیتز صحبت کرده ام. او با عامل ما در بیروت ملاقات کرده و به خوبی می داند که احتمالا ممکن است لازم باشد به طور غیررسمی ماموریتی را برای سازمان ما برعهده بگیرد.»
شنیدن عبارت ماموریت غیررسمی برای فیتز تکان دهنده بود اما او تلاش زیادی به خرج داد تا احساسات درونی خود را پنهان سازد. در جریان ادامه گفتگوها دیک هیلی و مک کانل به فیتز توضیح دادند که در همه زمینه ها او را یاری خواهند داد و در عوض او باید ماموریت های مورد نظر سازمان سیا را انجام دهد ولی در عین حال هیچگونه رابطه رسمی میان او و (سیا) برقرار نخواهد شد و اگر برایش مشکلی بروز کند کمترین ربطی به سازمان سیا نخواهد داشت. در لحظاتی که صرف ناهار رو به اتمام بود فیتز به دیک هیلی و مک کانل گفت که قصد دارد با یک دیپلمات سابق آمریکا بنام هاوینگ اسمیت دیدار کند. مک کانل با شنیدن نام هاوینگ اسمیت با تعجب پرسید:
«تو این شخص را میشناسی؟»
و فیتز در پاسخ گفت:
«نه، شخصا با او آشنایی ندارم ولی دختر او را که در سفارت آمریکا در تهران خدمت می کند می شناسم.»
مک کانل سری تکان داد و گفت:
«بله بله درست می گویی… به گمانم دختر خانواده اسمیت یک نام عربی داشته باشد. تصور می کنم همسر هاوینگ اهل یک کشور عربی یا ایران است.
« بله حق با شماست. همسر هاوینگ ایرانی است و دخترش لیلا اسمیت نام دارد.»
«… لیلا… چه اسم قشنگی! خوب شد اشاره ای به نام تهران کردی. این شهر از آن جاهایی است که به نظر من ورزیده ترین دیپلماتهای آمریکایی باید به عنوان سفیر به آنجا فرستاده شوند. شنیده ام این لیلا اسمیت دختر قشنگی است و به زبان فارسی هم کاملا مسلط است. بی شک هاوینگ اسمیت همان کسی است که می تواند تو را در راهی که در پیش گرفته ای راهنمایی کند. »
بعد از صرف ناهار دیک هیلی و فیتز از مک کانل خداحافظی کردند و پیاده در هوای پائیزی شهر واشنگتن دی. سی براه افتادند. در طول راه آندو به گفتگوهایشان درباره جزئیات برنامه های آینده فیتز ادامه دادند:
«فیتز – قبل از ترک آمریکا حتما بدیدن من بیا. ایب فروتی یک کیف پر از ابزار و آلات دقیق الکترونیکی و استراق سمع برایت آماده کرده تا همراه خودت به دوبی ببری. ضمنا ما یک نفر را به دوبی خواهیم فرستاد تا طرز استفاده از این وسائل را به تو نشان دهد. گرچه کار با این قبیل وسائل برای آدمی مثل تو چندان مشکل نخواهد بود.»
«البته اشکال من در صورتی است که به هنگام کار با این دستگاهها دستگیر شوم.»
«نگران نباش مامور اعزامی ما راه حل این مشکل را هم به تو خواهد آموخت!»