استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است. قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او، لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.
نویسنده : رابین مور
برگردان : غلامرضا کیامهر
قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید
***
« تو دست همه حقه بازهای عالم را از پشت بسته ای. وقتی من در روزنامه ها خبرهای مربوط به عملیات حمل قاچاق طلا و کشته شدن ناویان هندی و آن افسر دریایی انگلیسی را خواندم سخت شگفت زده شدم و همانوقت با خود گفتم این فیتز لود دقیقا همان کسی است که من در به در دنبالش می گردم. من حالا میخواهم پیشنهاد نان و آب داری را با تو در میان گذارم.»
«اگر من یک فرصت طلب هستم باید از پیشنهادهای خوب استقبال کنم.»
ژنرال بولس طنین صدایش را کمی پایین آورد و گفت:
«من قرار است با یک عده تجار چینی- هندی و ویتنامی در سایگون معامله ای انجام دهم. اوضاع در سایگون از زمانی که تو آنجا را ترک کرده ای زمین تا آسمان تفاوت کرده است. یک گروه از سر گروهبان های زبر و زرنگ در آنجا باند پولسازی تشکیل داده اند که زیر نظر خود من کار می کنند اما هنوز جایی برای به حساب خواباندن این پول ها پیدا نکرده اند. آنها مایل نیستند که پولشان را به بانک های سوئیس بسپارند چون طبق اطلاعات واصله گویا دولت سوئیس تصمیم گرفته است در آینده اصل دیرین رازداری در مورد موجودی صاحبان حسابهای بانکی را کنار بگذارد از این گذشته بر و بچه ها دوست دارند پول ها را در یک کار پردرآمد به کار اندازند. به همین سبب به نظر می رسد که دوبی و دیگر کشورهای عربی برای این منظور از هر جای دیگری بهتر باشد.»
«نظر بروبچه های تو درست است به خصوص اینکه من در دوبی دوستان بانکداری دارم که میتوانند به تو کمک کنند. آنها به من اطمینان داده اند که تحت هیچ شرایطی اسرار مربوط به موجودی مشتریهایشان را فاش نخواهند کرد.»
ژنرال بولس سرخوش از شنیدن مژده فیتز گفت:
« پس برای شروع کار یک رقم بیست و پنج میلیون دلاری را به بانک مورد نظر تو واریز خواهیم کرد!»
فیتز گفته های ژنرال را با تکان دادن سر تائید کرد و گفت:
فیتز از شنیدن رقم بیست و پنج میلیون دلار سوتی کشید و پرسید:
« شماها این همه پول را از چه راهی به دست آوردید؟»
پلاک۵۲ را در اینستاگرام دنبال کنید
و و ژنرال بولس با احساس غرور پاسخ داد:
«اینکه چیزی نیست. در آینده پول های بیشتری در ویتنام نصیب ما خواهد شد. بنابراین من ترتیبی میدهم که یکی از بروبچه های ما، برای باز کردن حساب در بانک از طریق هنگ کنگ راهی دوبی شود و از تو می خواهم به او کمک کنی.»
«با کمال میل این کار را خواهم کرد. یکی از دوستان نزدیک من شعبه فرست کامرشال بنک نیویورک را در دوبی تاسیس کرده است و میتواند یک حساب قرص و محکم برایت باز کند.»
« تو مطمئن هستی که این بانک تحت هیچ شرایطی ما را لو نمی دهند ؟ »
«بله – کاملا مطمئن باش. دوست من نیم مکلارن با اختیارات کامل شعبه بانک دربی را اداره می کند. در ابتدای کار این بانک تا حدودی متکی به کمک های مالی (بانک مادر) در نیویورک بود ولی حالا کارش به ندری رونق پیدا کرده که مقداری از موجودی خود را به نیویورک می فرستد. در دوبی کسی بدون اجازه شیخ راشد آب نمی خورد و شیخ راشد هم از آن آدمهایی است که هرگز اجازه نمی دهد کسی به حساب های مشتریان بانک هایش دسترسی پیدا کند. در آنجا پول تو از هر لحاظ در امان خواهد بود.»
«پس به این ترتیب باید ترتیب به حساب خواندن پولهای مان را بدهیم. بیست میلیون از این پول را به حساب بانک می گذرایم و پنج میلیون دیگرش را در یک فعالیت پولساز به کار می اندازیم.»
«فکر بسیار خوبی است. دوبی دارد به یکی از پررونق ترین مراکز تجارتی جهان مبدل می شود. موفقیت شما بستگی به جرات و شهامت شما در ریسک کردن دارد به نظر من وارد شدن در قاچاق طلا از هر کاری پولسازتر است. البته این کار توسط یک سندیکای نیرومند که شرکای بانفوذی دارد انجام می شود. آنها همه ساله در چهار نوبت طلای قاچاق به هند حمل می کنند و حتی اگر یکی از این چهار ماموریت قرین موفقیت باشد نان سرمایه گذاران حسابی در روغن است و اگر هر چهار نوبت قرین موفقیت باشد که خوب، نتیجه آن مثل روز روشن است.»
« و البته اگر حمل طلاها با شکست مواجه شود معنایش اینست که گارد ساحلی هند برنده شده است!؟»
« بله همینطور است. ولی کسی که من با او همکاری دارم نبض گارد ساحلی هند را در دست دارد و می داند چه گونه با آنها رفتار کند. خلاصه کلام اینکه من حاضرم چهار چشمی از پول های تو در دوبی مراقبت کنم!»
« چه موقع قصد داری به دوبی باز گردی؟»
« حدود یک هفته تا ده روز دیگر.»
« بسیار خوب – مردی به نام تونی دمار کو تا حدود یک ماه دیگر از هنگ کنگ نزد تو خواهد آمد ولی بگو ببینم او کجا می تواند تو را پیدا کند.»
« به او بگو سراغ کاباره شمش طلا را بگیرد. من آنجا خواهم بود.»
«شمش طلا چه نام جالبی!»
« آیا این تونی دومار کو از افراد نظامی باند شماست یا غیرنظامی است ؟»
«او یک فرد غیرنظامی است و نقش کارچاق کن ما را بازی می کند.»
« از همه اینها گذشته بالاخره نگفتی اینهمه پول را چه طوری به چنگ آورده اید ؟ »
ژنرال بولس نگاهی به اطراف خود انداخت و هنگامی که مطمئن شد کسی مراقب آنها نیست گفت:
« یکی از منابع درآمد ما در ویتنام از طریق ماشین های جک پات است یعنی نظیر همان کاری که در سالهای بعد از جنگ در آلمان برای نظامیان آمریکایی می کردیم. در آمد این ماشین ها ماهانه به بیش از نیم میلیون دلار می رسد. علاوه بر این ما همه ماهه پنجاه دستگاه اتومبیل تویوتا از ژاپن وارد می کنیم و بعد از آنکه اتومبیل ها را مدتی در انبارهای ارتشی انبار کردیم هر دستگاه آنرا تا حدود یکصدو پنجاه درصد بالاتر از قیمت های رسمی به خریداران می فروشیم. بازار اتومبیل های وارداتی ما به سبب عوارض سنگینی که دولت ویتنام جنوبی روی اتومبیل های خارجی وضع کرده بسیار گرم است.»
ژنرال بولس که از شرح این موفقیت ها چانه اش گرم شده بود بدون ترس و واهمه نقش خود را در گرداندن یک شبکه مافیای ارتشی که نتیجه آن چپاول مردم ویتنام و وارد کردن خسارت به اقتصاد آمریکا بود به رخ فیتز می کشید.
پلاک۵۲ را در تلگرام دنبال کنید
«علاوه بر اینها در سرتاسر ویتنام کلوپ هایی برای درجه داران آمریکایی تاسیس شده که در آنها انواع سرگرمی ها به مشتریان ارائه می شود. در آمد هر یک از این کلوبها شبانه به طور متوسط به ۳۰۰۰ دلار می رسد که سهم ما از این در آمد ۳۰ درصد اگر این رقم را در تعداد یکصد کلوب از این نوع ضرب کنیم میزان سود خالص روزانه ما از این بابت مشخص میشود. در اردوگاه نظامی ما واقع در بین هوا ما یک سالن ماساژ داریم که حدود یکصد زن در آن به مردان خدمت می کنند این محل زیر نظر یک زن ویتنامی بنام خانم (فرنگ) اداره میشود و ۲۵ درصد از در آمد آن به ما تعلق دارد. کار خرید وسائل و تجهیزات این اماکن نیز از طریق شرکای غیرنظامی ما صورت می گیرد که سود سرشاری برای ما دارد. در کنار این تشکیلات عده ای از شرکای هندی ما به کار صرافی و تبدیل ارز مشغولند. در حقیقت اغلب صراف های ویتنام هندی هستند و یکسر فعالیت های آنها به تشکیلات ما متصل می شود.»
برای مطالعه بیشتر:
رامین کریملو ، شبح ایرانی – کانادایی اپرا
داستان دنباله دار سلیم سامورایی – قسمت سی ام
«پس اینطور که پیداست همه فعالیت های پولساز شما غیرقانونی ضد اخلاقی و ضد مردمی است!؟»
ژنرال بولس از شنیدن اظهار نظر فیتز ابرو در هم کشید و گفت:
«این حرفها کدام است ؟ به قول بانکدارها پول، پول است و فرقی نمی کند که از چه راهی حاصل شده باشد به عنوان مثال آیا بانک شما در دوبی حاضر است دست رد به سینه پولی که ما به آنها میسپاریم بزند؟»
«نه، حق با توست. به کار چاق کنت بگو در دوبی بدیدنم بیاید. من ترتیب کارش را خواهم داد. حالا اگر موافق باشی این مکان لعنتی را ترک کنیم.»
« آره موافقم از این پس تو نماینده تشکیلات ما در دوبی خواهی بود. البته به قول معروف از این نمد کلاهی هم نصیب تر خواهد شد!»
لحظه ای بعد فیتز با تلاش زیاد از میان انبوه مشتریان خوشگذران رستوران راهی برای خود به بیرون باز کرد و از آنجا خارج شد.