استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است. قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او، لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.
نویسنده : رابین مور
برگردان : غلامرضا کیامهر
قسمت قبلی داستان ماموریت در دوبی را مطالعه کنید
لیلا اسمیت لبخند موذیانه ای زد و گفت:
«از این بابت خیلی خوشحالم چون با وضع تازه ای که برای من پیش آمده نمیتوانم مثل گذشته از تو در آپارتمانم پذیرایی کنم مادربزرگ و خالهام چندبار تلفنی مرا در این باره سوال پیچ کرده اند چون آنها از بابت روابط ما سخت ناراحت به نظر می رسند. فکر می کنم یک خبر چین خبر رفت و آمدهای تو به خانه مرا به آنها اطلاع داده باشد و چون مایل نیستم موجبات ناراحتی آنها را فراهم کنم از تو میخواهم در آینده دامنه رفت و آمد به آپارتمان مرا محدود کنی.»
احساس درماندگی فیتز با شنیدن هر یک از کلمات لیلا اسمیت بیشتر و بیشتر میشد. از مدتها قبل یک حس ششم وقوع چنین لحظه ای را برای فیتز پیش گویی کرده بود. او حضور تورن ول را در تهران عامل اصلی تغییر روحیه لیلا اسمیت میدانست. فیتز درنهایت درماندگی پرسید:
«لیلا، آیا امکان ندارد با گرفتن یک سوئیت در یکی از هتل های تهران بتوانیم آزادانه تر همدیگر را ملاقات کنیم ؟ »
لیلااسمیت به این تقاضای فیتز پاسخ منفی داد:
«نه جانم چنین چیزی غیرممکن است چون آنها مرتبا با من تماس می گیرند و به خانه ام سر می زنند و اگر مدتی طولانی در خانه نباشم سوءظن آنها برانگیخته می شود.»
لیلا اسمیت در حالیکه مرتبا از این بابت از فیتز عذرخواهی می کرد برای ترک منزل از جا برخاست. او حالا کمترین واکنشی که حاکی از عشق و علاقه به فیتز باشد از خود بروز نمیداد. راننده ای که برای بردن آنها از سفارت آمریکا اعزام شده بود فیتز را به خوبی می شناخت. او با دیدن فیتز به احترامش از پشت فرمان اتومبیل بیرون آمد و در اتومبیل را بروی او و لیلا اسمیت باز کرد. برای فیتز آن روز – یکی از تلخ ترین روزهای زندگیش محسوب میشد چون احساس می کرد در یک روز هم لیلا اسمیت را از داده است و هم امتیاز استخراج نفت در آبهای سواحل ابوموسی را.
مدت زمانی از شروع میهمانی سفارت آمریکا می گذشت که فیتز و لیلا اسمیت وارد ساختمان سفارت شدند. هار کورت تورن ول نخستین کسی بود که به استقبال آنها آمد. به نظر می رسید که تورن ول صرفا به شوق دیدار لیلا اسمیت در آستانه در به انتظار ایستاده بود. این را از نحوه برخوردش با لیلا اسمیت می شد فهمید. تورن ول که وانمود می کرد از دیدن فیتز خوشحال به نظر میرسد با کلماتی دوستانه از او استقبال کرد:
«سلام فیتز، تو کجا- اینجا کجا- از دوبی چه خبر – حتما کاروبارت حسابی سکه است ؟»
وفتیز به سردی جواب او را داد:
«ای – بدک نیست – مثل همیشه!»
تورن ول مثل کسی که می خواهد در یک فرصت مناسب ضربه ای بر حریف وارد کند با لحن شماتت باری گفت:
«راستی من تازگی درباره سفر پرماجرای دریایی تو چیزهایی در روزنامه ها خوانده ام . منظورم همان سفری است که باعث شد تو نتوانی ما را در سفر به ریاض همراهی کنی! البته خیلی حیف شد که همراه ما نیامدی ولی خوشبختانه خودمان توانستیم کارها را روبراه کنیم!»
لیلا اسمیت که مشاهده می کرد گفتگوی فیتز و تورن ول حالت مشاجره پیدا کرده است با پا در میانی موقتا به درگیری لفظی میان آنها پایان داد:
«کورتی- خیلی معذرت می خواهم – من و فیتز باید با آقای سفیر و ژنرال فیلدینگ و چندتای دیگر از دوستان قدیمی فیتز سلام و احوالپرسی کنیم. ضمنا بگو ببینم آیا برایان فالمه به میهمانی آمده است یا نه ؟»
تورن ول نگاهی به آنسوی تالار انداخت و در حالکیه با دست گوشه ای را نشان میداد گفت:
«بله – فالمه آنجاست ولی تصور نمی کنم فالمه دیگر خود را از دوستان قدیمی فیتز بداند!!»
خشم فیتز از شنیدن این جمله تورن ول به اوج خود رسید:
«البته میان ما اختلافاتی بروز کرده که به گمان من علت اصلی آن رقابت ریشه داری است که میان آمریکا و انگلیس در منطقه خاورمیانه وجود دارد. انگلیسی ها بیش از دویست و پنجاه سال بر این منطقه تسلط داشتند در حالیکه ما آمریکاییها چهل سال پیش پایمان به این منطقه باز شد ولی حالا انگلیسی ها مشاهده می کنند ما داریم حسابی زیر پایشان را جارو می کنیم.»
لیلا اسمیت یکبار دیگر با احساس نگرانی از برخورد لفظی میان فیتز و تورن ول دست فیتز را کشید و او را به طرف جایی که سفیر آمریکا و جمعی از همکاران سابق فیتز ایستاده بودند هدایت کرد. اما در نیمه راه فیتز راهش را به سوی برایان فالمه تغییر داد و لیلا اسمیت با استفاده از فرصت پیش آمده دوباره خود را به هار کورت تورن ول رساند. فیتز از پشت سر برایان فالمه او را به نام صدا کرد و هنگامی که فالمه روی برگرداند نتوانست شگفتی خود را از مشاهده فیتز در آن مجلس پنهان سازد:
«خیلی جای تعجب است که تو توانستی چند روزی دور کار و گرفتاری هایت را در دوبی خط بکشی و به تهران بیایی!»
فیتز با زرنگی جواب داد:
«ولی من در تهران هم منافع زیادی دارم که باید به آنها سر کشی کنم!»
در این هنگام فالمه نگاهی به آنسوی تالار یعنی جایی که لیلا اسمیت و هار کورت تورن ول با هم سر گرم گفتگو بودند انداخت و به طعنه جواب داد:
«اینطور که پیداست بخشی از منافع مورد نظر تو در تهران نصیب کس دیگری شده!»
فیتز مسیر نگاه فالمه را دنبال کرد و هنگامی که چشمش به صحنه گفتگوی لیلا اسمیت و تورن ول افتاد بی آنکه خود را ببازد گفت:
«بالاخره تورن ول هم جوان است. نمی شود به کارش ایراد گرفت!»
فیتز زیرکانه موضوع بحث را عوض کرد و ادامه داد:
«راستی فالمه من دیروز در یک جلسه نسبتأ مهم خبردار شدم که تو در تهران سر گرم چک و چانه زدن با شاه درباره آینده خلیج فارس هستی!؟ »
برایان فالمه همچون گرگه ای باران دیده با تمسخر پرسید:
«گفتی چک و چانه زدن ؟ این را در کدام مجلس شنیدی؟»
فیتز نگاه ملامت باری به چهره فالمه انداخت و گفت:
«برای تو چه فرق می کند – مجلس شیخ راشد – شیخ حمد، شیخ زاید و با حتی شیخ خالد حاکم شارجه. مسئله مهم اینست که می گویند تو به شاه وعده داده ای که انگلیس از اقدام او در افزایش محدوده آبهای ساحلی جزیره ابوموسی از سه مایل به ۹ مایل پشتیبانی خواهد کرد.»
برایان فالمه با شنیدن این مطلب حیرت زده خود را به فتیز نزدیکتر کرد و در حالیکه معلوم بود نمی تواند افکارش را به آسانی متمرکز کند پرسید:
«من نمیفهمم چه کسی این خبر را سر هم بندی کرده است ؟ »
فیتز اشاره ای به سفیر آمریکا کرد و در حالیکه او را با دست به فالمه نشان میداد گفت:
«اگر می گویی این خبر حقیقت ندارد چه طور است برویم و آنرا با جناب سفیر در میان گذاریم ؟»
فالمه که از شنیدن پیشنهاد فیتز حسابی دستپاچه شده بود بازوی او را گرفت و گفت:
«این یک شایعه است ولی من تعجب می کنم که چطور این شایعه به محافل شیخ نشین های امارات متصالح درز کرده است ؟»
« ببین فالمه در این بده بستان پنهانی کسان دیگری هم دست دارند که تو آنها را نمی شناسی ولی من از تو می خواهم شخصا مرا در جریان جزئیات این ماجرا قرار دهی»
« ولی من چیزی برای گفتن ندارم.»
«یعنی منظورت این است که من بروم و به مجید جابر بگویم که همه چیز روبراه است و او می تواند بدون دغدغه خاطر روی امتیازی که از شیخ عجمان گرفته شده حساب کند؟»
برای مطالعه بیشتر:
سعد آباد، جلوه ای از فرهنگ، هنر و تاریخ ایرانی
پایان جنگ جهانی در عمارت عین الدوله تهران
فالمه چند لحظه ای خیره خیره در چشمان فیتز نگاه کرد و آرواره هایش را روی هم فشار داد. فیتز این مامور عالیرتبه امپراطوری انگلیس را در مخمصه عجیبی قرار داده بود اما او می دانست که اخذ تصمیم درباره مسئله ای با این اهمیت تنها منحصر به شخص فالمه نبوده بلکه طراح اصلی این نقشه وزارت خارجه بریتانیا و ضامن اجرای آن نیروی دریایی این کشور بوده است. در نظر فیتز فالمه تنها نقش یک خدمتکار دیپلماتیک را ایفا می کرد که وظیفه اصلیش دورگرداندن سینی مملو از خوردنی هایی بود که به اشاره وزارت خارجه انگلیس در آشپزخانه دیپلماسی آن کشور طبخ شده بود. فیتز بعد از این تجزیه و تحلیل کردنهای درونی مجددا فالمه را مخاطب قرار داد و گفت:
«پس من به مجید جابر اطمینان خواهم داد که هیچ مشکلی بر سر راه توافق های نفتی او با شیخ حمد وجود ندارد!»
برایان فالمه که حالا کمی بر اعصابش مسلط شده بود پاسخ داد:
« هر چه دلت میخواهد به مجید جابر بگو. من هیچ نظری درباره این شایعات ندارم. »