استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
ماجراهای هیجان انگیز این رمان سیاسی در واقع نوعی افشاگری زیرکانه پشت پرده حوادث سه دهه آخر حکومت پهلوی در منطقه خلیج فارس و شرق میانه است که یک سر تمامی این ماجراها به تهران دهه ۱۹۷۰ میلادی ختم می شود. شهری که نویسنده از آن به عنوان کانون توطئه های خاور میانه یاد کرده و شگفت آنکه نقطه شروع ماجراهای کتاب نیز تهران زمان محمدرضا شاه پهلوی است. قهرمان اصلی داستان یک سرهنگ ضد اطلاعات ارتش آمریکا است که به عنوان وابسته نظامی در سفارت آمریکا در تهران مشغول به کار است. به همراه او، لیلا دختر زیبا و جذاب یک خانواده سرشناس ایرانی که به عنوان مترجم در سفارت آمریکا مشغول به کار است، خالقان اصلی این رمان جذاب و نفس گیر هستند.
نویسنده : رابین مور
برگردان : غلامرضا کیامهر
قسمت سی و یک
فیتز که صحبت های مجید جابر ظاهرا او را به موضوع علاقه مند کرده بود در پاسخ گفت:
« من چیزهای زیادی درباره دست و دلبازی و خونگرمی شیخ زاید شنیده بودم که به نظر می رسد همگی به واقعیت نزدیک است.»
قسمت قبلی این داستان را مطالعه کنید.
« بله دقیقا همینطور است. شیخ زاید مثل اعراب بدوی ساده و بی پیرایه است. او در تمام سال هایی که برادرش شیخ شخبوط حکومت ابوظبی را در دست داشت در آبادی کوچک بریمه در کمال سادگی زندگی می کرد تا اینکه بزرگان خاندان زاید تصمیم گرفتند با برکناری شبخوط شیخ زاید را بر کرسی حکومت شیخ نشین ابوظبی بنشانند اما حتی نشستن بر مسند حکمروایی نیز سبب تغییر کردار و رفتار شیخ زاید نشده است. او در حال حاضر سرگرم ایجاد یک بزرگراه عریض به طول ۱۲۰ کیلومتر میان العین و ساحل خلیج است و نکته جالب اینکه به دستور شیخ زاید قرار است در سرتاسر این بزرگراه درخت غرس کنند.»
فیتز لبخندی زد و گفت:
« او حتی می تواند تعدادی از روزنامه ها و ایستگاه های رادیو تلویزیونی آمریکا را در هم برای پیشبرد مقاصد خودش اجیر کند!»
« البته احتمال دارد که نقشه تورن ول با موفقیت روبرو شود ولی مشکل او این است که شناختی از روحیه اعراب ندارد. من خیلی سعی کردم به او بفهمانم کنار هم قرار دادن دو حکمران عرب برای انجام یک برنامه مشترک چندان واقع بینانه نیست اما شاید وضع در این یک مورد به گونه دیگری باشد.»
شیخ راشد حاکم دوبی در عمل به دیگر شیوخ این واقعیت را ثابت کرده چنانچه در شیوه زندگی سنتی خود تغییراتی بدهند خواهند توانست بدون اتکا به درآمدهای نفتی و فقط از راه درآمدهای بندری اقتصاد خود را رونق بخشند.
مجید جابر با پیش کشیدن مسئله نیاز شیخ حمد به پول موضوع صحبت را عوض کرد:
« بدون شک شیخ حمد برای توسعه بندرگاهش نیاز شدیدی به پول دارد. شیخ راشد حاکم دوبی در عمل به دیگر شیوخ امارات متصالح این واقعیت را ثابت کرده چنانچه در شیوه زندگی سنتی خود تغییراتی بدهند خواهند توانست بدون اتکا به درآمدهای نفتی و فقط از راه درآمدهای بندری اقتصاد خود را رونق بخشند. شیخ حمد مرد سالمندی است اما آرزوهای بزرگی برای آینده سرزمینش در سر دارد. به همین دلیل من تصور می کنم تا بتوانی با پرداخت یک حق الامتیاز ناقابل آن هم به صورت اقساط امتیاز کشف و استخراج نفت را در این شیخ نشین به دست آوری. این اقدام به شیخ حمد امکان خواهد داد تا با دست بازتری بر سر دریافت وام با شیخ زاید چک و چانه بزند.»
« یعنی تو پیشنهاد می کنی که من برای ملاقات با شیخ حمد به العین بروم ؟»
« تا آنجا که من اطلاع دارم گویا خود شیخ حمد بسیار مشتاق ملاقات با تو است. نزدیکان او به من گفته اند که شیخ حمد چشم به راه دیدار با یک سرهنگ ناشناس آمریکایی است. البته شیخ زاید هم از این بابت وضعی شبیه به شیخ حمد دارد.»
پلاک ۵۲ را در اینستاگرام دنبال کنید
فیتز با بی میلی سری تکان داد و گفت:
« ولی رفت و بازگشت من به العین دست کم دو روز به طول می انجامد و تنها گذاشتن لیلا اسمیت طی این دو روز در چنین جایی به صلاح نیست.»
مجید جابر به میان حرف او دوید و گفت:
«خوب، می توانی او را هم با خودت به العین ببری. شیخ زاید میهمانسرای قشنگی در آنجا ایجاد کرده که محصور در میان درخت های نخل است. من خودم فردا ترتیب کارها را می دهم و یک اتومبیل برای بردن تو و لیلا اسمیت نزد شیخ زاید برایت خواهم فرستاد.»
فیتز با تعجب پرسید: «پس تکلیف ملاقات من با شیخ حمد چه می شود ؟»
« در این باره هم فردا تلفنی با شیخ حمد تماس خواهم گرفت.»
« مطمئن باش موفقیت تو به سود همه ما است.»
فیتز همان طور که از میان پنجره اتاق نگاهش متوجه صحنه شنا کردن لیلا اسمیت و تورن ول بود پرسید:
« آیا بهتر نیست در این باره نامه ای هم برای شیخ زاید بنویسی. البته من قبول دارم که شیخ زاید با انجام چنین معامله ای از هر جهت موافق است.»
« نه… نوشتن نامه اصلا ضروری نیست چون ممکن است این کار به حساب شیخ راشد گذاشته شود در حالی که به عقیده فندر براون فعلا باید حساب شیخ راشد را از این معامله جدا کرد.»
فیتز به خوبی حس می کرد در شرایطی که او قرار داشت هیچ مقام رسمی، از شیخ راشد گرفته تا سپه و دیگر اطرافیانش، حاضر نبودند با او ارتباط علنی و آشکار داشته باشند. مسئولیتی که فیتز برای حمل یک محموله طلای قاچاق به بنادر هند بر عهده گرفته بود به طور موقت هم که شده افراد صاحب نام دوبی را از اطراف او پراکنده می کرد. مجید جابر که از اشتیاق فیتز به همراه داشتن یک توصیه نامه کتبی از طرف شیخ راشد برای شیخ زاید به خوبی آگاه بود برای دادن اطمینان خاطر بیشتر به او گفت:
« از این بابت هیچ نگرانی نداشته باش. من فردا شخصا ضمن تماس با منشی مخصوص شیخ زاید از او خواهم خواست تا تو را به محض ورود به العین نزد شیخ زاید ببرد.»
فیتز که آثار ناراحتی و نگرانی از چهره اش می بارید خود را به بالکن خانه اش که مشرف به دریا بود رساند. لیلا اسمیت با مشاهده فیتز با گستاخی به سویش دست تکان داد و در همان حال با صدای بلند از تورن ول و دیگران خواست تا دسته جمعی برای صرف ناهار به ساحل بروند… فیتز با مشاهده آن صحنه مغموم و متفکر به درون ساختمان بازگشت. هوای داخل خانه خنک و مطبوع بود. در همین لحظه تیم مک لارن هم از راه رسید. او به محض دیدن فیتز با ابراز خوشحالی خود را به او رساند و در حالی که دست های فیتز را در دست گرفته بود گفت:
« فیتز – از این که موجبات آشنایی مرا با سپه فراهم کردی بینهایت از تو سپاسگزارم .سفارش تو سبب شد تا سپه کلیه شرایط بانک مرا بپذیرد و به این ترتیب تصور می کنم کار ما ظرف یکی دو هفته آینده عملا شروع شود.»
فیتز با کنجکاوی پرسید:
« بگو ببینم وضعیت سپرده های بانک تو در شروع فعالیت چه طور به نظر می رسد ؟ »
تیم مک لارن لبخند پیروزمندانه ای تحویل فیتز داد و گفت:
« همان طور که می دانی مقدار قابل ملاحظه ای از این سپرده ها از بابت همان دستمزد کلانی است که قرار است به زودی از بابت آن ماموریت مهم نصیب تو شود چون خودت بهتر از من می دانی که برای نگهداری این همه پول به یک جای امن نیاز داری!»
فیتز بی آنکه از شنیدن جمله کنایه آمیز مک لارن خود را ببازد گفت:
« امیدوارم حدس تو درباره من درست باشد. من که آن را به فال نیک می گیرم اما من هم شنیده ام که تو در یک معامله بزرگ فروش طلا به (سپه) شرکت داشته ای ؟»
مک لارن که تا حدی غافلگیر شده بود من من کنان جواب داد:
« بله… همین طور است. امیدوارم بتوانم به مقامات بلند پایه بانک در نیویورک بقبولانم تا پیش از آن که فرصت از دست برود یک بانک آمریکایی درست و حسابی در اینجا تاسیس کنند.»
در همین حال پیتر خدمتکار شخصی فیتز و دستیارانش سرگرم چیدن میز غذا شدند. لیلا اسمیت و بقیه میهمانان فیتز هم بعد از دوش گرفتن و از تن زدودن نمک آب دریا لباس پوشیده آماده صرف ناهار شده بودند. فیتز تا چشمش به لیلا اسمیت افتاد برغم خشمی که از نحوه رفتار او با تورن ول در خود احساس می کرد همچنان لیلا اسمیت را به چشم همسر آینده خود می نگریست و این در حالی بود که وجود ماری همسر اول فیتز همچنان مانع اصلی بر سر راه رسیدن او به لیلا اسمیت به شمار میرفت و فیتز هنوز موفق به اخذ گواهی طلاق از دادگاه نشده بود.
برای دریافت ادامه داستان در پست الکترونکی خود، کافیست در خبر نامه پلاک۵۲ ثبت نام کنید.