استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
داریوش مهرجویی به عنوان فیلمساز شناخته میشد. اما احتمالاً همه میدانند که او ترجمه میکرد، تئاتر روی صحنه میبرد، رمان مینوشت و قرار بود در آینده نمایشگاهی از نقاشیهایش هم برگزار کند. چندوجهی بودن در فیلمسازان بهخصوص مؤلفان چیز عجیبی نیست. هر یک از اینها، اصلاً هر هنرمند ارزشمندی، زودتر از زمان طبیعی عمر انسان، خودخواسته یا ناخواسته، به هر شکلی از دنیا برود فسوس و حسرت نبودن و کارهای نکرده و ننوشته و نساخته او در دلمان باقی میماند؛ در مورد آقای مهرجویی به شکلی تأسفبار و سؤالبرانگیز با قتلی چنین پلید، این داغ بیشتر میشود.
۱- به خاطر یک فیلم بلند لعنتی
اولین رمان مهرجویی، سرحالترین رمان اوست. البته سرحال نه به این معنا که گل و بلبل است؛ نه، قصه قرار است دردت بیاورد، اما خب به شیوه مهرجویی که میتواند آن میان ازت خنده هم بگیرد، در عین حال، عمیقاً به فکر فرو ببرد. رمان سه سال بعد از «سنتوری» بیرون آمده و اگر تصور کنیم آقای مهرجویی در این سه دوره آن را نوشته و در عین حال، هیچ فیلمی هم نساخته است، میتوان دلیل پرحرف بودن و پر از ایده و نقد و گلایه بودن قهرمان/راوی این قصه را درک کرد، مثل راویهای سلینجر.
«به خاطر یک فیلم بلند لعنتی»، اولین قسمت لعنتیها، میتواند مادر تمام رمانهای دیگر مهرجویی باشد. تقریباً تمام ایدههایی که در این کتاب مطرح میشود، بعداً در رمانهای دیگر به شکل متمرکزتری به آنها پرداخته میشود. اینجا تمام دغدغههای مهرجویی را یکجا و خیلی سریع از دهان یک جوان بیست و سه ساله میشنویم که عاشق سینماست، و سینما خوانده، از خانوادهای نبستاً مرفه است، دور و برش را آدمهای فرهنگی و باسواد و بامعلومات گرفتهاند؛ حتی پدر بساز و بنداز مستبدش هم لمپن و بیسواد نیست. بنابراین خودش هم باسواد است، فلسفه میداند، سیاست میداند، تاریخ میداند، شعر و ادبیات و هنر را میشناسد، معلوماتش از سنش کمی بیشتر است، اما مثل «هامون» و «علی سنتوری» گرفتار است، گرفتار خودش، عشقش و این سرزمین «خشن، بیرحم که همه رو معتاد و بدبخت میکنه.»
سلیم مستوفی دارد قصهاش را برای ما تعریف میکند. از جایی که میخواهد فیلم بسازد و نمیتواند، و یک رقیب در ذهنش دارد که با افکار پارانوئید دائم در حال گفتوگو و جنگ ذهنی با اوست. عاشق است اما دستانش برای آنکه بتواند عشقش را نگه دارد، زیادی خالی است. پدرش حمایتش نمیکند و او این عدم حمایت را به استبداد موروثی این فرهنگ ربط میدهد. قصه بیشتر از هر چیز عاشقانه است، اما یک عاشقانه اگزیستانسیالیستی، اینکه چرا و چه میشود که از یک دنیا شور و انگیزه برای عشق و خلق کردن و چیزی شدن به هیچی نمیرسد و خیلی چیزها را هم از دست میدهد. برای کامل کردن پازل در روایت داستان زندگیاش هی عقب و جلو میرود؛ باز هم شکل روایی آشنایی که از مهرجویی سراغ داریم و در رمان هم درآمده است.
سلیم مستوفی نماینده تمام کسانی است که خواستهاند در مملکت خودشان کاری کنند و چیزی بشوند اما دیکتاتوری، نخبهکشی، بدخواهی، کینه، حسادت، بیعشقی، بیمهری و … بهشان اجازه نداده است. تمرکز نویسنده دقیقاً بر تحلیل چرایی و ریشهیابی این وضعیت است، ویژگیهای بدی که این فرهنگ دارد و ظاهراً توانایی عبور ازشان را ندارد. قهرمان با نگاه به تاریخ سعی میکند جواب سؤالهایش را پیدا کند اما منطقش جور درنمیآید، بنابراین، دائم در برابرش عاجز و عصبانی است. او با دقت و تیزبینی تکتک دلایل و عوامل مشکلات فرهنگی ما را با قصهاش برمیشمرد؛ اینکه چرا به جای جلو رفتن، درجا میزنیم، فردیتگرایی را تقبیح میکنیم، اما خودخواه، مستبد و متکبریم. و چگونه هر آنچه هستیم و از تاریخ با خود به دوش میکشیم، از بینبرنده عشق و امید و زندگی است. اینجا شرّ بیش از همیشه بیخ گوش انسان است؛ تقریباً همه در برابر قهرماناند و هر کس که نیست هم مثل خود او قربانی است. راوی دیوار چهارم را میشکند و مستقیماً به سانسور اشاره میکند تا ما بیش از پیش بدانیم که این یک قصه واقعی است، قصه من و شما.
۲- «در خرابات مغان»
این رمان داریوش مهرجویی متفاوتترین رمان اوست. البته شباهاتی با «سفر به سرزمین فرشتگان» دارد (هر دو شخصیت اصلی در امریکا هستند و موضوع مسئله وجود یک ایرانی/شرقی در غرب است، در همین دورهای معاصر) اما فضا و نثری نسبتاً متفاوت دارد که به طور مستقیم شخصیت اصلی که کارش سینما نیست، و حال و هوای درونی او برمیگردد. در «خرابات مغان» ما با زندگی یک دانشجوی ایرانی معتقد که در دانشگاه پن، اقتصاد خوانده و آدم لایق، مطلع، باهوش، شریف و وطندوستی است، از زمان دانشجویی، بعد عاشقی و ازدواج تا حوادث یازدهم سپتامبر همراه میشویم. مشخصاً مهرجویی در این کتاب با استفاده از تجریبات زمان دانشجویی خودش، زندگی و وضعیت یک ایرانی معتقد در امریکا را به عنوان یک مهاجر مسلمان بازتاب میدهد.
شخصیت، معتقد متعصب نه، بلکه معتقد واقعی، شبیه به تمام شخصیتهای باایمانی که از مهرجویی در فیلمهایش دیدهایم، انتخاب شده تا بعد پرداخت به وضعیتش در مواجهه با حوادث یازدهم سپتامبر که نقطه اوج داستان است، درست و منطقی از آب درآید. درست است که رفتار امریکا با مسلمانان (در مورد ما، ایرانیها) بعد از حوادث ۹/۱۱، خشن و ناعادلانه شد، به گونهای تر و خشک را با هم سوزاندن، اما این جدال درونیای که این قهرمان، محمود، در مواجهه با این وضعیت دارد، در هر مسلمان یا شخص معتقدی اتفاق نمیافتد. ایمان قوی و واقعی او اجازه نمیدهد از مقابل این اتفاق بهراحتی بگذرد.
ما در سالهای دهه شصت و هفتاد با این قهرمان تیزبین و فیلسوفمآبانه که دوران دانشجویی را میگذراند، همراه میشویم. نگاه منتقدانه مهرجویی به جهان غرب در عین ستایش زیبایی و تحسین پیشرفت مدنی و تمدن از زبان یک جوان آگاه که انگلیسی را هم خیلی خوب حرف میزند، تصویری واقعگرایانه و غیرمغرضانه، نه افراطی بیزار از غرب یا شیفته غرب، از امریکا به ما میدهد، و ما این خوانش را از چنین قهرمانی میپذیریم و درک میکنیم. از سویی او را تحسین میکنیم، چراکه همهچیز با اصول اخلاقی او در تضاد است، و دوام آوردن در چنین شرایطی برای یک مهاجر، یک مهاجر معتقد واقعی، سخت است. ولو اینکه خودش دائم در حال سرزنش خود به خاطر عدول از باورهایش باشد. اما او قهرمان هرجاییای نیست. قرار نیست ضعیف باشد، قرار است دست روزگار او را که همسری امریکایی دارد، و بهسادگی نمیتواند یا شاید نمیخواهد به وطن برگردد، به چالش بکشد، و صبر و توانش را به محک بگذارد؛ درست مثل «هامون»، «لیلا»، «بانو» و …
اینجا قرار نیست مثل «آقای هالو» قهرمان در مواجهه با جهانی بزرگتر، روستا در برابر شهر، هر کس از راه میرسد لگدی به او بزند. نه، همسر محمود و خانوادهاش در جبهه خیرند. اینجا هم یک پیر دارد که به وقت نیاز به او مراجعه میکند، یا مکانی مقدسی کنار دریا دارد که گاهی برای نماز به آنجا میرود و یک مرد دریایی هست که رفیق اوست. این خود امریکاست که بهراحتی یک مهاجر ایرانی مسلمان ولو باسواد را به خودش راه نمیدهد. به همین خاطر، او باید بر خلاف اصول اخلاقیاش شغلی را برگزیند که به هیچ وجه برای خودش مناسب نمیداند. او در یک کازینو پست مدیریتی میگیرد، و از آنجا که باهوش است، در کارش بسیار موفق میشود. اینجا هم ما با شخصیتهای شرّ مواجه نیستیم، محمود یکی از پرسنلهای محبوب این کسب و کار است و هیچ امریکاییای نه تنها نمیخواهد سرش را کلاه بگذارد، بلکه او را نیرویی مؤثر و مفید میداند.
حوادث یازدهم سپتامبر اما ورق را برمیگرداند، البته این شخصیتهای فرعی تغییر نمیکنند. سیستم در برابر محمود، در واقع عناوین محمود، قرار میگیرد و او در برابر هجوم سیلی از اتفاقات ناخوشایند وارد گردابی ویرانگر میشود. شغلش در کازینو را از دست میدهد. بیکار و حیران و سرگردان میشود، جایگاه اجتماعیاش را از دست میدهد، به یکباره از پدری که از پس خرج خانوادهاش برمیآید، به هیچی میرسد، در این هیچی خودش را تنبیه میکند و تن به پستترین کارها میدهد. چند بار تا پای مرگ میرود، در مواجهه با مرگ با بعد جدیدی از خودش آشنا میشود، ترس از مرگ که پیش از این با وجود مرگطلبی از آن بیخبر بود. و در مهمترین تصمیم مجبور به تغییر هویت خود، از اسم و ظاهر تا ملیت و مذهب، برای ادامه زندگی و امرار معاش میشود. قهرمان از خود شرمسار به وطن میاندیشد. وطنی که حالا همزمان با ریاست جمهوری خاتمی رنگ آزادی به خود دیده و امریکا این مهد آزادی و دموکراسی «به یک حکومت سختگیر امنیتی پلیسی» تبدیل شده است.
از تغییر هویت و اتفاقاتی که بعدش میافتد، مهرجویی وارد حوزه ماوراءالطبیعه میشود. تا پیش از این مسئله ایمان و وصل با نیروی قدسی بود، اما از اینجا به بعد این مشق معنوی قهرمان تبدیل به نیروی مارواءالطبیعی در او میشود که در واقع آمده است تا او را از مهلکه نجات دهد. مهرجویی برای قرار گرفتن در برابر غرب مثل همیشه به باور شرقی پناه میبرد. و این شرق یعنی تمام شرق. توانایی محمود در پیشگویی و رمزخوانی، او را از گروگان و زندانی متهم به جاسوسی، پیش نیروی امنیتی امریکا به یک مهره قدرتمند و مفید تبدیل میکند و جواز آزادی مشروطش را صادر میکند. اینجا دیگر وقت بازیهای مختص مهرجویی است که وقتی قهرمان را در خطر میبیند، یا تحت ظلم، دست یاری به سویش دراز میکند تا نجاتش دهد.
تقابل خیر و شرّ وجودی و بیرونی، نگاه مقدس به عشق و معبود، تفسیر شرق در برابر غرب، مسئله ایمان، مرگآگاهی، تولد از پس ویرانگری و … دغدغههای آشنای مهرجویی، از درونمایههای اصلی «خرابات مغان» است که به یک واقعه معاصر مهم تاریخ سیاسی جهان، از زاویه متفاوتی نگاه میکند. اینجا چون مکان ایران نیست، خیلی کاری به تفسیر جامعه ایرانی ندارد. قهرمان درگیر مسئله ایمان است. نثر رمان مثل همیشه روان است، شاید گاهی به اطناب کشیده شود اما گفتوگوهای درونی و تفسیرهای شخصی قهرمان آنقدر جالب هست که خواننده را خسته نکند. خوشبختانه دست مهرجویی در پرداختن به مسئله عشق در ساحت رمان و ادبیات، و در این مورد بخصوص به خاطر مکان که امریکاست و زن که مسلمان نیست، کمی بازتر است، و ما میتوانیم تا اندازهای بفهمیم انسان عاشق (البته عاشق معتقد) از نگاه مهرجویی، بدون فیلتر و سانسور، چگونه رفتار میکند.
۳. «آن رسید لعنتی»
«آن رسید لعنتی» همان حال و هوای «به خاطر یک فیلم بلند لعنتی» را دارد. اینجا هم قهرمان/راوی دارد قصهاش را برای ما تعریف میکند و خودش هم به این آگاه است. مثل رمان اول او، این راوی هم وجه طنازی دارد، بیپرده حرف میزند و عمیقاً از ایران و تهران و مردمان و شهر و تاریخ گلهمند است؛ با این تفاوت که سنش کمی بیشتر از آن قهرمان است، از سلیم مستوفی و طبعاً یک پله از او جلوتر است. اینجا زن و بچه دارد و باید خرجشان را بدهد. اینجا ما با یک کارگردان/مستندساز به نام بهزاد جاوید مواجهیم که کارمند صدا و سیماست و هشتش گرو نهش است و هرچه میدود به هیچجا نمیرسد. البته مسیر منطقی سلیم همین بهزاد جاوید است.
مکان و زمان رمانهای مهرجویی همه سرراست و مشخص است؛ کارگردان این رمان هم در تهران زندگی میکند، برای پیگیری کارهایش به خیابان ولیعصر و ساختمان جامجم میرود و در خیابانهای این شهر شلوغ آلوده همیشه گرفتار ترافیک و معترض است، و طبیعی است که همیشه از همه کارهایش عقب باشد. زمان هم همین چند سال پیش است که بحران اقتصادی داریم و با گرانی مواجهیم، ولی هنوز به وضعیت اسفناک فعلی نرسیدهایم. اینجا خبری از بعد معنوی در شخصیت اصلی نیست. ما با یک هنرمند کارمند آویزان مواجهیم که بهشدت به همهچیز انتقاد دارد و حق هم دارد.
او پروژهای را به سرانجام رسانده و حالا باید پولش را بگیرد، اما سیستم کاغذبازی اداری، دائم او را از این شخص به آن شخص پاس میدهد و در هزارتویی سرسامآور گرفتار میکند که هیچکس در آن کارش را درست و بهموقع انجام نمیدهد و هیچکس پاسخگو نیست. برای یک امضا که چک پایان کار را به او بدهد، به هر کس رجوع میکند، چیزی از او میخواهد که لزومی هم ندارد و بیمورد به نظر میآید، ولی خب جزو قوانین است و مراحل اداری باید طی شود. چون بین پایان پروژه و تسویهحساب هم وقفهای افتاده است، کسانی که در پروژه همکارش بودهاند حالا به فلان فایل موسیقی متن یا بهمان مجموعه عکسهای پروژه که از ملزومات کاغذبازیهاست، دسترسی ندارند.
قهرمان طناز شاکی از وضعیت شهر و مردمان قصه، با خیال این چک و پولی که قرار است نصیبش شود، به امید این پول و اینک