گپ و گفت با طوفان مهردادیان

بازیگر، گوینده، نویسنده و کارگردان

هزار چهره روی صحنه ، یک رنگ در زندگی

اشاره:

از قدیم گفته اند درخت هر چه پربار تر باشد، ‌افتاده تر است. به کلام ساده می آید ولی وقتی زندگی با شهرت عجین شود، دیگر افتادگی کار هر کسی نیست. مخصوصا وقتی هر روز چهره ات را در تلویزیون و سینما نشان دهند، یا مردم با نفست روی صحنه به شوق بیایند و با شنیدن صدای گرمت در رادیو، شب ها رویا ببافند. آن وقت است که در کوچه و خیابان نشانت می دهند، جلوی پایت بلند می شوند و عیان و پنهان از تو عکس می گیرند و به هم نشانش می دهند. حالا واقعا باید پربار باشی تا با فروتنی در قلب مردمت، مهربان باقی بمانی. درست مانند طوفان مهردادیان.

 

طوفان مهردادیان

 

حدود دو سال پیش بود که دیدمش. برخورد اول جالب بود. در اتاقم در دفتر مجله نشسته بودم که مردی با خوش رویی وارد شد، با صمیمیت سلام کرد و گفت من طوفان هستم. راستش آنقدر ساده و صمیمی بود که بیشتر به سان نسیمی از محبت و مهربانی می ماند و دوستی مان شروع شد و در گذار زمان ریشه دواند.

 

طوفان را از گذشته دور می شناختم. فکر می کنم اولین بار در اواخر دهه هفتاد او را در یکی از قسمت های سریال داستان یک شهر ساخته اصغر فرهادی دیده بودم.

طوفان را از گذشته دور می شناختم. فکر می کنم اولین بار در اواخر دهه هفتاد او را در یکی از قسمت های سریال داستان یک شهر ساخته اصغر فرهادی دیده بودم و نقش و بازی او برایم دلنشین و به یاد ماندنی بود. بعد از آن هم در خیلی از سریال های تلویزیونی و فیلم های سینمایی و نمایش های خوب دیده بودمش.

شاید آنچه که او را در این وادی درخشان می کند، وسواس در انتخاب نقش است. معمولا هر نقشی را نمی پذیرد چون بازیگری برایش فقط یک شغل و وسیله امرار معاش نیست. او مهندسی پتروشیمی را با دنیای هنر عوض کرده بود چون عاشق صحنه است و خیانت را در عشق نمی پسندد. فرقی نمی کند که نقشش کوتاه یا بلند باشد. با خلاقیت ذاتی که دارد، به آن هویت می دهد، بالایش می برد و دیدنی اش می کند.

 

 

 

به ونکوور هم که آمده، روح و جانی تازه به حال و هوای اهل هنر و نمایش در این شهر داده و نسلی جدید از بازیگران را آموزش داده است.

طوفان در عرصه فلیمنامه نویسی و کارگردانی هم تجارب موفق داشته است. او با همکاری بنفشه اعرابی دو فیلم کوتاه همین الان یهویی و ریکاوری را ساخته که برای نمایش در فرانسه انتخاب شدند هر چند بنا به دلایلی غیرقابل پیش بینی این اتفاق صورت نگرفت. فیلنامه فیلم سینمایی اف ام ۴۸ هم که در جشنواره فیلم فجر سال پیش بسیار مورد توجه مردم و منتقدیم قرار گرفت، نوشته مشترک او و کیارش اسدی زاده است.

به ونکوور هم که آمده، روح و جانی تازه به حال و هوای اهل هنر و نمایش در این شهر داده و نسلی جدید از بازیگران را آموزش داده است. در مدتی کمتر از دو سال که بخشی از آن هم به اجبار با قرنطینه همنشین شده، چندین نمایش را به زیبایی و موفقیت به روی صحنه برده است.

نمایش هایی مانند عروسک ها و غروب در دیاری غریب (بهرام بیضایی) ، دندون‌طلا ( داوود میرباقری)، خانه برنارد آلبا ( فدریکو گارسیا لورکا)، ، قرعه برای مرگ ( واهه کاچا) و من خنیاگر هستم (اجرای خصوصی) که خاطرات دلنشینی برای ما ساختند و در یاد مردم این شهر به یادگار باقی خواهند ماند.

حالا هم که سالن ها بسته است، طوفان شب نشینی های مجازی را شکل داده و در اقدامی جالب، میزبان مردم خانه نشین با نمایش و شعر و موسیقی است. نوشتن فیلنامه ای را هم در دست دارد که قرار است پیش تولید آن در ونکوور انجام شود.

برای انجام این گپ و گفت تصمیم گرفتم لیستی از نقش های کوتاه و بلندی که در تلویزیون، سینما، تاتر و رادیو ایفا کرده آماده کنم تا با دست پر به میزبانی او برویم. تعدادشان خیلی زیاد بود. از نقش آفرینی برای کودکان تا شخصیت های جدی خوب و بد را در کارنامه پربارش دارد. برایم جالب بود که این مرد هزار چهره، در زندگی واقعی فقط یک رنگ دارد که آن هم صداقت است.

امیدواریم از دیدن بیست و ششمین گپ و گفت پاتوق لذت ببرید.