استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
نمایش نسخه تازه ترمیم شدهای از فیلم «وقت بلوغ» از ساختههای سهراب شهید ثالث در آلمان (۱۹۷۶) در بخش کلاسیکهای جشنواره برلین، پرده تازهای را درباره این فیلمساز فقید میگشاید؛ فیلمی کمتردیده و ستایششده که میتوان آن را بهترین ساخته شهید ثالث و مادر بسیاری از فیلمهای پس از آن- از جمله آثار عباس کیارستمی- دانست.
سهراب شهید ثالث از تحسینشدهترین فیلمسازان تاریخ سینمای ایران است که با فیلمهایی چون طبیعت بیجان و یک اتفاق ساده ستایش میشود، اما این فیلمساز، که پیش از انقلاب به آلمان مهاجرت کرد، کارنامه قطوری هم در سینمای آلمان دارد؛ فیلمهایی که ارتباطی با ایران ندارند و گویی یک فیلمساز آلمانی آنها را ساخته است.
«وقت بلوغ» طبق معمول جرأت و جسارت فیلمساز را در ثبت و ضبط سکون و سکوت به رخ میکشد، جایی که زمان برای فیلمساز میایستد و او نظارهگر روزمرهگی تلخ و جانکاهی میشود که گویی تا ابد ادامه دارد و فیلمساز با دستی قاهر و ماهر آن را بیدخل و تصرف با ما قسمت میکند.
فیلم با یک سکانس خارقالعاده بیست دقیقهای بدون دیالوگ آغاز میشود؛ در داخل یک خانه هستیم و با پسربچهای ۹ ساله روبروییم که دیر وقت شب در تختخوابش است و مادرش از راه میرسد. در این بیست دقیقه جادویی، بدون رد و بدل شدن حتی یک کلام، فیلم دو شخصیت اصلیاش را معرفی میکند: پسربچه و مادری که کارگر جنسی است.
پلاک۵۲ را در اینستاگرام دنبال کنید
فضای سیاه و سفید فیلم و نورپردازی حیرتانگیز همه چیز را مهیا میکند تا در قابهای بهشدت استیلیزه، با فیلمسازی روبرو باشیم که شبیه هیچ کس دیگری نیست. او دوربینش را بدون حرکت در نقطهای قرار میدهد تا شاهد صحنهای باشد که معمولاً طولانی است و در آن اتفاق خاصی هم نمیافتد. اما فیلم به طرزی جذاب نه تنها در عرض گسترش مییابد- کل داستان طولی فیلم را میتوان در یکی دو خط خلاصه کرد- بلکه با جادوی فیلمساز، تماشاگر(خاص و نه عام) را بهراحتی با خود درگیر میکند.
به همین خانه بارها و بارها بازمیگردیم تا به صحنه تکاندهنده انتهایی برسیم که در آن پسربچه شاهد سکس مادرش است و طعم تلخ بلوغ را میچشد. او بهآرامی و بیصدا (یادآور صحنههای قبلی که پسربچه سعی میکرد سر و صدایی نکند تا مادرش از خواب بیدار نشود) از در بیرون میرود، اما با سرعت و پر سر و صدا در پلهها به سمت پائین میدود، در فیلمی که صدا در آن جهان فیلم را تعریف میکند و بسیاری از چیزها را توضیح میدهد.
پلهها به موتیف فیلم بدل میشود و بارها و بارها بالا و پائین رفتن پسر را از این پلهها شاهدیم و هر بار فیلمساز زاویهای تازه انتخاب میکند تا نظارهگر شخصیتش باشد.
نظارهگر بودن شخصیت/فیلمساز، مهمترین ویژگی جهان شهید ثالث را رقم میزند؛ جایی که دوربین از دخالت پرهیز دارد و از نمای نزدیک خبری نیست. از نمایش احساسات و تلاش برای برانگیختن احساسات هم چیزی دیده نمیشود. دوربین همیشه فاصلهاش را حفظ میکند و در واقع به شکلی کاملاً غیر احساسی شاهد ماجراست.
اما تماشاگر رفتهرفته به شکل احساسی هم درگیر میشود و اینجا شخصیت پسربچه – به رغم شیطنتهایش، از جمله دزدی شکلات همکلاسیها و همین طور سکههای زن نابینا- کاملاً دوست داشتنی است و باورپذیر(با تمهیدی بسیار ساده و ظریف: علاقه به دوچرخهسواری که حق را به او میدهد)، تا آنجا که در صحنه آخر، ما به همراه این پسربچه خرد میشویم در حالی که بلوغ را تجربه میکنیم؛ بلوغی تلخ در دنیایی که در آن رستگاریای وجود ندارد.
پلاک۵۲ را در تلگرام دنبال کنید
با آن که در وهله اول ممکن است فیلم طولانی به نظر برسد، اما هر لحظه و هر مکث و هر تکراری در فیلم بسیار حسابشده است . شهید ثالث روزمرهگی را با تکرار صحنههایی به نمایش میگذارد که هر بار برای نمایش آن تمهیدی میاندیشد. مثلاً در داخل خانه – خانهای کوچک و محقر که دست و پای فیلمساز را برای چیدن میزانسن میبندد- دوربین شهید ثالث هر بار زاویه تازهای را انتخاب میکند و اگر به زاویهای که پیشتر دیدهایم باز میگردد، هر بار دلیل روشن و واضحی برای آن وجود دارد تا ما عامدانه صحنه مربوط را به یاد بیاوریم.
برای مطالعه بیشتر:
«کیک محبوب من» در جشنواره برلین؛ عشق پیرانهسر یک زن در جامعه بسته ایران
روایتی مدرن از عشقی کهن؛ داستان بیژن و منیژه با سایه و عروسک و ماسک
از طرفی زمان برای ما و شخصیتهای فیلم میایستد و فیلمساز با هوشمندی نظارهگر زمان خلاء یا تلف شدهای است که هر روز در زندگیمان شاهدش هستیم. در سکانس بیست دقیقهای ابتدایی، صدای تیک تاک ساعت- تنها صدایی که در غالب اوقات میشنویم- هم مسأله فیلمساز در روایت «زمان» و تلاش برای ثبت زمان ایستا را به ما یادآور میشود و هم روزمرهگی جهان شخصیت اصلیاش- و کندی گذر آن که با تلخی میآمیزد- را با ما در میان میگذارد.
شهید ثالث طبق معمول غالب فیلمهای آلمانیاش، جهنمی را ترسیم میکند که گریزی از آن نیست. این بار این جهنم تلختر است و تکاندهندهتر، چرا که شخصیت اصلی فیلم کودکی است که در برابر جهان بزرگسالان در حال خرد شدن است؛ کودکی که مشخصاً تأثیرپذیری عباس کیارستمی از این فیلم- چه در فرم و چه مضمون- را به نمایش میگذارد، به ویژه صحنههای مدرسه در فیلم با شکل و شمایلی مشابه که بعدها در آثار کیارستمی تکرار شدهاند.
سردی فضا و شخصیتها به غایت تکاندهنده است؛ کسی دیگری را در آغوش نمیگیرد و نوازش نمیکند و تماسی رخ نمیدهد. هر چه هست حضور سهمگین «زمان» و «مکان» است که شخصیتهای فیلم در اسارت آن به سرمیبرند. از دست فیلمساز هم کاری برنمیآید، آن قدر که به نظر میرسد برای شخصیتهایش دل نمیسوزاند، برعکس میخواهد با صراحت واقعیت جهان اطرافش را ترسیم کند، در جهانی که به قول شخصیت غریب و بهیادماندنی زن نابینا در فیلم، در آن «هیچ چیز بهتر نمیشود.»