پلاک ۵۲ را پدربزرگ مرحومم با عشق ساخته بود. سه طبقه دارد و در یکی از محلات تهران واقع است. حالا دیگر حدود پنجاه سال دارد ولی هنوز هم محکم و پابرجا است. در پلاک۵۲ بزرگ شدیم و سرد و گرم زمانه را چشیدیم. در طول سال های طولانی همسایه هایی داشتیم که از فامیل نزدیک تر بودند. اعتقادات مختلفی داشتیم اما با صلح و صفا در کنار هم زندگی کردیم. بعضی آمدند و رفتند و بعضی هم ماندند. همانجا بود که با پسر همسایه ازدواج کردم. درست مثل فیلم ها. درست مثل خیلی از شما.
نمی دانم چه حکمتی داشت ولی آرزو می کردیم ای کاش دنیا هم مثل زندگی در پلاک۵۲ باشد. در کنار هم زندگی کنیم و برای اعتقادات و باورهای همدیگر احترام قائل باشیم.
چندسال پیش وقتی که با همسرم از ایران خارج شدیم تا مهاجرت را هم به تجارب تلخ و شیرین زندگی اضافه کنیم، فکر نمی کردیم که اینقدر دلتنگ این ساختمان قدیمی باشیم. راستش را بخواهید این دلتنگی دلیلی بود که تقریبا هر روز با همسرم خاطرات مشترکمان در پلاک ۵۲ را مرور کنیم. اولش فقط خاطره گردی بود اما به تدریج برایمان الهام بخش شد. پلاک۵۲ قدیمی است ولی استوار. از آن هایی که می توانی به قدمتشان افتخار کنی، مثل ایران خودمان.
در طول این پنجاه سال آدم های مختلفی در آن زندگی کرده بودند،
همسایه های فارس و ترک و کرد و لر داشتیم. از شمال و جنوب ، شرق و غرب ایران با اعتقادات مذهبی و سیاسی مختلف. با دین و بی دین، راست و چپ و بی طرف در کنار هم زندگی کرده بودیم. اما جالب بود که هر چه در خاطرات بیشتر می گشتیم کمتر به دلخوری و جنگ و دعوای طولانی به خاطر این تضادها می رسیدیم. اگر هم اختلافی پیش می آمد، با کمی صحبت، همدلی و یک جعبه نان خامه ای برطرف می شد. شاید به خاطر این بود که همه ما پلاک۵۲ را دوست داشتیم و به آن عشق می ورزیدیم، همانطور که عاشق ایران هستیم.
نمی دانم چه حکمتی داشت ولی آرزو می کردیم ای کاش دنیا هم مثل زندگی در پلاک۵۲ باشد. در کنار هم زندگی کنیم و برای اعتقادات و باورهای همدیگر احترام قائل باشیم. از زندگی لذت ببریم و لذت زندگی کردن را به همسایه هم هدیه بدهیم.
هر چه از عمر مهاجرت مان بیشتر گذشت، این آرزو در دلمان عمیق تر ریشه دواند،
تصمیم گرفتیم تغییر را از خودمان شروع کنیم . با کمک تعدادی از دوستان هنرمند و فرهیخته، یک سال پیش رسانه پلاک ۵۲ را شکل دادیم. رسانه ای که در آن من و شما و آن ها وجود ندارد. رسانه ای که متعلق به همه ما است. خانه ایرانی ما است. زیاد فرقی نمی کند که کجای دنیا هستیم و چه جور که فکر می کنیم چون در آخر روز، وقتی به دور از هیاهوی عالم چشم ها را می بندیم، ما همه ایرانی هستیم و عاشق ایرانی بودن.
به قول مهدی اخوان ثالث ،
ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم
تو را ای کهن بوم و بر دوست دارم
شاد و تندرست باشید.