استفاده از مطالب، تصویرسازی ها، عکس ها، فیلم ها و پادکست ها با ذکر منبع و لینک مستقیم به وب سایت پلاك 52 بلامانع است.
نصرت رحمانی، یکی از مطرحترین، بیپرواترین، جنجالیترین و اثرگذارترین شاعران معاصر بود. اگر بخواهیم کارنامه ی درخشان او را به دقت بنگریم، به این حقیقت دست مییابیم، که نصرت در تمام دوران شاعریاش به جز سرگردانی، پریشانی، دم را گذارندن در غم و اندوه و شکست، هیچ چیز دیگری نصیبش نشد.
او در اشعارش نفس می کشید
حالتهای روانپریش، بیشترین لحظات زندگی او را فراگرفته و این حالات را میتوان در اشعارش هم دید. او در شعرهایش همچون زندگیاش نفس میکشد. بیپروایی و عصیان او در بیان نظرات و افکارش، به قدری است که ضعف شعری گاه و بیگاهش را میپوشاند.
رحمانی نسبت به همسالانش بسیار دیر وارد عرصه ی شعر شد؛ اما چون شهابی درآمد و بسیاری را تحت تأثیر و تابش سوزان خود قرار داد.
وی، شعر سالهای تلخ که غم و اندوه انسان را به تصویر کشیده، در مجموعههای کوچ ، کویر ، ترمه ، مردی که در غبار گم شد ، میعاد در لجن ، حریق باد ، درو ، شمشیر معشوقه قلم ، پیاله دور دگر زد ، در جنگ باد و آوازی در فرجام بیان کرده است.
این نوشتار را با صدای محمد مفتاحی بشنوید
نخستین مجموعه ی شعر
نخستین مجموعه ی او کوچ با مقدمهای از نیما، در سال ۱۳۳۲ منتشر شد. او شاعری است که دردهای بسیار، او را سرگردان کرده است. به هر جا که قدم میگذارد، در انزوا با هقهق گریههایش، بر دیوارها و درهای بسته تکیه میکند و در جادههای سنگلاخی، زخم پاهایش عمیقتر میشود و این جراحات چهرهی غمگین شاعرانی چون آرتور رمبو، بودلر و مایاکوفسکی را به یاد میآورد.
گریز از این سنگها و زخمها، پناه بردن به سنگر شعر است و این بیگانه، یار نجاتدهنده، همانطور که میگوید:
من مرد جذامی شده از زخم زبانها
شعر است مرا مرهم هر زخم در این شام
او در تمام لحظات به شب میاندیشد. شب و خمیازههای بیحوصلگی، که همه جا را فراگرفته و این فکر همیشه او را آزار میدهد و باعث تحلیل رفتن روح او میشود. این شب کدام شب است؟
تاریکی و شبی که نصرت رحمانی نمیخواهد روح زندگی را از آن پنهان کند، همان شب ظلمانی است که روح عاطفه را با دستان تاریکی خفه میکند. نصرت میخواهد که انسان، با تفکر، پنجرههایش را رو به شب نگشاید و همیشه رها باشد. در این غبار غم گرفته، شب زندگی و عشق لیلیهای آشنا، او را زبانزد عام و خاص میکند، آنجا که میگوید:
لیلی
چشمت خراج سلطنت شب را
از شاعران شرق طلب میکند
من آبروی حرمت عشقم
هشدار تا به خاک نریزی
واژههای کوچه بازاری در شعر نصرت
شعر نصرت، در پی رویکردی به تودههای جامعه، سرشار از واژههای کوچه بازاری است، که در شعر سقاخانه از مجموعه آوازی در فرجام از کلماتی چون: حلبی، جام مسین، رخت و… استفاده کرده و به آنها مفهومی شاعرانه داده است.
زندگیاش را در راه شعر میگذارد و در این بازی نه تنها نمیبازد؛ بلکه جانمایه شعریاش او را چنان قدرتمند میکند، که بیهراس از آینده در جادهای به وسعت شعر در هدفی مشترک با خوانندهاش یکی میشود.
و این امر در شعر او و دیگر معاصرانش، سبب شده تا شعر نو در دل مردم کوچه و بازار جایگاهی ویژه کسب کند. استفاده او از این کلمات روزمره و غیرشاعرانه، باعث شد تا شعر او رایحه تند رمانتیست رئالیستی بگیرد.
اشعار او همچون طرحی دنیای پیرامون را با چند خط ترسیم میکند و تصویرهای ذهنی او در نوع خود بینظیر است، اساسا همان زندگی مردم طبقه ی پایین در شعرهای او قابی است، که زرین شده و او با بیان زندگی این طبقه از دردها و رنجها صحبت میکند.
- این مطلب را مطالعه کنید: غزل بانو
او شاعر عاشقانهها و ترانهها نیست!
شاعری مسئول است، که اشعارش را با مسائل آنی هنر سر و کار ندارد. هر شعر، حرفی برای گفتن دارد و در بعضی از اشعار، حرفها و گفتههایش تبدیل به غرش رعدی میشود، که این غرشها همان فریادهای شاعری است که تا ابدیت جاری و باقی خواهد ماند.
نصرت، زندگیاش را در راه شعر میگذارد و در این بازی نه تنها نمیبازد؛ بلکه جانمایه شعریاش او را چنان قدرتمند میکند، که بیهراس از آینده در جادهای به وسعت شعر در هدفی مشترک با خوانندهاش یکی میشود و پیامش را به خوانندگانش تزریق میکند.
برای شناخت هر چه بیشتر او، باید لحظات زندگیاش را لحظه به لحظه شکافت؛ تا بتوان یکی از شعرهای او را تجزیه و تحلیل کرد؛ چرا که سرودن برای او از سر شکمسیری نبوده؛ بلکه تنها گذرگاه او برای رسیدن به پاسخ سوالهایش بود. شعر برای او فریاد است.
شعر قلمی است که همچون تیغ تیز، اعتراض او را نسبت به دنیای جانفرسا بیان میکند.